بسم اللّه
9 May 2024

اربعین، و سفر معرفت

‎15 Aug 2016

 24 ساعت در مهران معطل شدیم.
قرار بود تا با محمد آقا، باجناق گرامی که ساکن قم هستند، همسفر شویم و لذا ابتدا از شیراز به قم و پس از پارک کردن خانواده! در منزل خواهر گرامیشان با حناب باجناق از قم به مهران عازم شدیم.
یک ساعت و نیم زیارت حضرت عباس، و یک ساعت هم حرم امام حسین علیه السلام، کافی نبود و فراق عذاب آور شد. لکن اعتقاد بر این بود که این سفر سراسرش حرم بوده و لیک اتصال قلبی در مسیر پیاده نیز حال و هوای زیارت را داشت.
خدا قسمت هر ایرانی کند که حداقل یک اربعین کربلا باشد. آنجا فهمیدیم که بامعرفت تر ها با خدمت به زائر حسین علیه السلام به حضرت حسین و خدای حسین تقرب جویی می کنند.
نقطه عطف ماجراهای سفر در موکب شاملی در کربلای معلی حادث شد و آن هم در اثر نیاز به یک وجب جای خواب جهت محافظت از قطرات مقدس باران کربلا در شامگاه اربعین بود تا زکام مقدس کربلایی واقع نشود.
بعد از اصرار شدید بالاخره جای خوابی نصیب شد و صبح روز بعد با چند شوخی سر صحبت باز شد که:
هذا جهازالامریکیه: (کوله پشتی جامانده رفیق ما را می گفت که ظاهر آمریکایی داشت)
لا نحن شیعه علی ابن ابی طالب هذا لا جهازالامریکیه لکن طرح الامریکیه جهاز المسخره!
همین را که گفتیم خنده اش گرفت و آمد کنار ما ابو علی
شروع کردیم به صحبت با او و بقیه خدام موکب شهر شاملی که هر سال در کربلا خدمت زوار حسین علیه السلام میرسیدند و پذیرایی می کردند.
گفتند در این موکب ها و این مسیر و خدمات عراقینون چه دیدید؟
گفتیم اخلاص
گفتند نام شما چیست و از کجایید که پاسخ دادیم، و پرسیدیم:
شما چه دیدید که خدمت به زائر می کنید؟ ماجرای شما چیست؟
گفتند چه ندیده ایم؟ در برابر ما ۴ تن بودند که نشسته بودند و هر یک از ماجرای خود گفت.
یکی سرطانی بوده شفا یافته از حضرت عباس
یکی اعدامی از صدام بوده و آزاد شده حسین
یکی با چشم خود دیده که در سالهای صدامی، در حالی که به قصد عزیمت به کربلا در نزدیکی ورودی کربلا بوده اند، سگ های ولگرد به آنها حمله ور می شوند و دیده بود که یکی از دوستانش نشسته و با یکی از این سگ ها حرف زده و آن سگ با معرف هم با صحبت با سگهای دیگر آنها را رها کرده که هیچ همه با هم حواس صدامیان را نیزاز تفتیش گروهشان پرت کرده اند.
یکی از ماجرای دیگ غذای پر از گوشت جهت پذیرایی زوار حسینی در سالهای صدامی گفت که پزنده با پرسش مامور صدامی مواجه می شود و در پاسخ به سوال چه می پزی جواب شیره خرما میدهد و با اعجاز الهی می بیند که مامور در دیگ را بر میدارد و میچشد و محتویات دیگ به اذن خدا شیره خرما می شود و بعد دوباره باز همان غذای قبلی.
به ذهنم رسید که بگویم عهدی را که با محمد بسته بودیم که برای خود دعا نکنیم و نائب الزیاره حضرت صاحب الامر باشیم و فقط ظهور بخواهیم و بس. با اینکه غیر از ظهور دعا به غیر و اطرافیان هم کردیم لکن به آنها گفتیم:
این همه حاجات از امام حسین برای خود گرفتیم، لکن چقدر برای مضطر واقعی، همانا امام زمانمان دعا کردیم. که چشمانشان شد اشک. دلهایشان رقیق. صاف بی غش. بی ریا بود.
بگزریم. پس از این حرفها به زیارت رفتیم و برگشتیم. وقتی نبود و محمد کلاس داشت. کلاس حوزه. میخواست حتما به موقع سر کلاس حاضر شود چون به واقع معتقد بود که واجب است سر کلاس درس حاضر شود تا طلبه خوبی برای امام زمان باشد.
رفتیمو برگشتیم برای خداحافظی و برداشتن توشه هایمان که مسئول موکب حاج فلان آمد، تفقدی کرد و بعد از جیب خود در اسکناس درشت عراقی به من و محمد داد. ماتمان برده بود. شرمنده شده بودیم. اصرار کردیم که نگیریم اما نپذیرفت. دیگر بلبل زبانی نمیتوانستم بکنم. هر دو شرمنده شده بودیم. و لحظات آخر را با این شرم به خداحافظی مشغول شدیم و به سمت دیار سلمان فارسی شتابان شدیم. در راه یاد آن حدیث افتادیم که هر چه در راه سفر زیارت حسین خرج کنی به تو باز می گردد. حسابو کتاب کردیم. تا آن لحظه هر دو با هم جمعا ۱۵۴هزار تومان خرج کرده بودیم. و هر کدام ۲۵۰۰۰ عراقی هدیه گرفته بودیم. که به پول ما میشد دوتا ۷۵۰۰۰ تومان یعنی ۱۵۰۰۰۰ تومان. امام حسین می خواست عینی نشانمان بدهد. اینکه پای عمر حساب هم نمیشود هم در روایت شنیده بودیم. اینکه هر چه در راه حسین علیه االسلام خرج کنی به تو برمی گردد. فهمیدیم که اینها حرف نیست. حقیقت است. خدای عالم عاشق حسین است. رازق عالمو وموجوداتش عاشق زائر حسینش است. عاشق شاهراه هدایت بندگانش است. اوست که بی دغدغه می کند زائر را از هم و غم سفر. جای دیگر یک نفر ایرانی دیدیم که باز جالب بود. ورودی کربلا بود و در یک حسینیه با او آشنا شده بودیم. پرسیدیم:
بخوابیم اینجا یا جلو تر برویم؟
از من می شنوید بخوابید و فردا بروید
از راهنمایی شما ممنون لکن شما کی رسیده اید و ماجرا و احوالات شما چیست؟
گفت که من از ورامین می آیم و ۱۶ امین سال سفرم به کربلا در اربعین است. با این تفاوت که من از مهران پیاده می آیم. ۱۷ روز در راه بوده ام و ۳ روز پیش رسیده ام.
گفتم شما چه دیدید که این همه سال اینجا می آیید و رنج سفر به خود روا می دارید؟
گفت: که من چه ها ندیده ام و من اصرار کردم که ماجرایی بگو تا توشه ای ببریم.
گفت که در برابر چشمش مادر قطع نخائش را عباس شفا داده.
گفتم: آسان شفا داد یا سخت؟
گفت: آسانتر از آنی که فکرش را بکنی. فقط کافیست اندکی دلت بشکند.
این را که شنیده بودم دیگر هر جا میرسیدم نقل می کردم. فردا بود که دو شیعه افغانی تبار ساکن ایران را در دوجای مختلف دیدم و پس از نقل ماجرا هر دو را راقب کردم که شفای فرزند خود را حتما بگیرند.
الله اکبر. سفر بصیرت زا و معرفت سازی بود. من و محمد هر جا که همسفر سومی پیدا می کردیم بعد از مدتی او را گم می کردیم. اول برادر جمشیدی از قم. بعد حاج پیماء از خمینی شهر اصفهان و بار آخر هم دکتر امینی از تهران که در نهایت خضوع از سوابق خود برای ما می گفت. اینکه معاونت رشته کامپیوتر آقای علی اکبر صالحی را در دانشگاه صنعتی شریف در سالهای نه چندان دور بر عهده داشته و اینکه در کشور امریکا امکان کار در شرکت IBM را داشته و لکن عشق به خدمت به وطن او را به میهن بازمی گرداند. هر جا که دکتر را گم می کردیم با خود می گفتیم حتما دوستی پیدا کرده و گرم صحبت شده. با تمام وجودش عاشق کمک به دیگران بود و یک بار به خاطر کمکش زنی شوهر خود را یافت و ما از همسفری با او خوشحال بودیم که در کربلا باز قائده گم شدن نفر سوم ما را از هم جدا کرد و دیگر بار در ایران بود که صدای او را شنیدیم.
چه بسیار تن مرارت کشید و لکن روح به پرواز برخواست. هر چه کوچک تر می شدی بلند تر و مقرب تر می شدی. خادمان این حقیقت را به خوبی می دانستند. بعضی ها قلق ها را خوب می دانستند. آنهایی که غبار های کفش زوار را در ورودی شهر کربلا می شستند و جمع آوری می کردند. ولع را در چهره شان میدیدی. عده ای را خاطر دارم که در کناری با نگاه به این صحنه ها می گریستند. هر کس هر چه در دست داشت در طبق اخلاص برای خدمت به زوار آورده بود. عده زیادی فقط با آب فقط با چای اگر هم که دیگر امکانی نداشتند، خدمت تن زوار را می کردند، پاهای خسته را مشت و مال میدادند.
بی معرفت هایی را هم دیدیم. که زیارت پرانی می کردند. چه از خود چه از مابقی. نه تنها نمیپرانیدند خستگی را از تن همسفران، بلکه مینشاندندو اصلا نبودند در باغ زیارت و کربلا و اربعین. که صد البت همین ها هم جایگاهی دارند برای امام حسین که آمده اند لکن هر انسانی مختار است که بپردازد به خیر یا به شر. و ای کاش نمی دیدیم شر که بگوییم شر پراکنی هم بود. که آنجا هم دنیا بود و دار مکافات و هنوز برگه های امتحان دنیایشان را بالا نبرده بودنده و هنوز هم فرصت توبه و اصلاح برایشان است مقدور. لکن این آن بود که ما دیدیم و میدانیم که می بایست عبرت بین باشیم.

 


Details
general.info-qr
Titleاربعین، و سفر معرفت
Authorحمیدرضا متاله
Post on1395/05/25
general.info-tags #طریق_الحسین #پیاده_روی_اربعین

Comments