بسم اللّه
26 Dec 2024

تعزیه

‎9 Mar 2016

پیرزن به پایش افتاد که نزن، تو را به حضرت عباس، نزن مانده بود چه کار کند. اگر شمشیرش را فرود می آورد، چه می شد؟ مردم چه می گفتند؟ نمی گفتند قسم حضرت عباس را پشت گوش انداخت؟ غضب خدا را چه کار می کرد؟ شمشیر را پایین نیاورده سنگ می شد لابد.
نگاهش را از پیرزن دزدید و چشم انداخت به پیکر غرقه به خون اباعبدالله. چهل سال پیش پدرش نذر کرده بود، از زندان آزاد شود، در هر کوچه این شهر، لااقل یک بار چراغ تعزیه را روشن کند. این چراغ خاموش نشده بود، حتی بعد از پدرش که هیچ کس راضی نمی شد نقش شمر را بازی کند و او مانده بود و این شمشیر بیچاره که قسمتش از زندگی، زخم زدن به سیدالشهدا بود و لعنت مردم.
اگر به حرف پیرزن گوش کند، تعزیه چه می شود؟ لطف تعزیه به آخرش است. اگر امام را نکشد، مردم دلخور می شوند. سکه یک پول می شود. تصمیمش را گرفت. شمشیر را در هوا چرخاند و پایین آورد که صدای الله اکبر موذن بلند شد. پیرزن روی برف ها افتاده بود و شمشیر شمر کنارش.
پدر وصیت کرده بود موقع نماز، تعزیه را تعطیل کنند.


Details
general.info-qr
Titleتعزیه
Authorمصطفی توفیقی
Post on1394/12/19
general.info-tags #طریق_الحسین #مبلغ_اربعین_شویم

Comments

م (1395/01/25) سلام. جالبه این داستان اسفند ماه روی سایت قرار گرفته یعنی حدود دو ماه بعد از آخرین مهلت ارسال ولی جز نامزدهای جایزه بهترین داستان کوتاه معرفی شده. میشه لطفا توضیح بدید؟

سلام
این داستان در مهلت قانونی سوگواره و از طریق ایمیل به دبیرخانه ارسال شده بود
و پس از انتخاب به عنوان نامزددریافت جایزه، بر روی سایت بارگذاری گردید.