بسم اللّه
14 May 2024

کوله پشتی...

‎20 Jan 2016

کوله پشتی...

کوله پشتی ام را پیش یکی از دوستانم گذاشتم تا برای آخرین بار حرم حضرت امیر را زیارت کنم و راهپیمایی را شروع کنیم...

برگشتم ،با چشمی پر از اشک برای خداحافظی از نجف و دلی که پر از شوق بود برای دیدن خیابانی از بهشت، بین الحرمین.کوله پشتی ام را باعجله بر روی دوش گذاشتم و راهپیمایی را شروع کردیم،اوایل راه همه چیز خوب بود ولی هرچه شلوغ تر میشد نگاه های مردم حاضر در راه و موکب داران به من بیشتر میشد با انگشت به من اشاره میکردند.نگاهی به لباس هایم انداختم دیدم همه چیز عادیست،توجهی نکردم گفتم شاید تلقین میکنم ولی هرچه خودم را به بیخیالی زدم بازهم نگاه ها مرا آذار میداد.کم کم به من نزدیک شدند عربی حرف میزدند ، دست و پا شکسته متوجه شدم میخواهند با من عکس بگیرند،هم متعجب بودم و هم خنده ام گرفته بود،مگر من چه کسی هستم که اینها میخواهند  با من عکس بگیرند؟

با حدود ده نفر عکس انداختم و حدود شش نفر مرا بوسیدند،دیگر نه تاب تحمل داشتم و نه حوصله...

یک جوان عراقی آمد پیشم و اشاره به قلبش میکرد با اشاره گفتم متوجه نمیشوم،کوله پشتی ام را از روی دوشم برداشت،بچه های کاروان پشت کوله ام یک عکس از رهبر انقلاب را زده بودند،جوان عراقی اشاره به قلبش میکرد و اشاره به عکس حضرت آقا...

آنجا فهمیدم که من چه کسی هستم: من ایرانی ام مرید سیدعلی خامنه ای...


Details
general.info-qr
Titleکوله پشتی...
Authorابوالفضل کمال
Post on1394/10/30
general.info-tags #مبلغ_اربعین_شویم #پیاده_روی_اربعین #طریق_الحسین

Comments