بسم اللّه
13 May 2024

شروع حرکت پیاده روی

‎20 Jan 2016

بسم رب حسن(ع) 
روایت سفر #اربعین با عکس ها و قلم خسته ی من .

#روایت اول:
-آقا کجایی شمااا؟ گوشیت که خاموشه، خونتونم جواب نمیدین ، حداقل یه خبر میدادی الان میای‌.
و من دیر رسیده بودم به #قافله
 -آقا شرمنده ام، میشه برم یه خداخافظی کنم بیام سریع ؟
و من اول بار از خانواده برای یک سفر خارج از کشور جدا میشوم و چه حس جالبی است وقتی منتظر داری ...
 - این چیه آوردی؟چه قدر بزرگه! نمیتونی با این پیاده راه بیای ها، خیلی سنگییینه .
کوله را میگفت، از بس سنگین بود بزرگ که از همان اول سفر انگشت نمای سایر دوستان شدم . کوله ای قرضی با محتویات چند کیلو خرمای نذری،انواع و اقسام دارو ها؛هم برای خودم،هم برای باقی زائران . یک کیسه خواب و چند کیلو لباس هم برای پوشاندن ظاهر . 
و امان از باطن خراب...
و آنچه که #کوله‌ی مرا سنگین میکرد این ها نبود، یک دوربین کنون هفتصد دی، با یک سه پایه و کلی وسایل جانبی دیگر . 
من این سفر را می رفتم برای ثبت لحظه های آن و انعکاسش به دنیایی که بوی تعفنش مرا خفه میکرد ...
-اولین بارته ؟
من از بغل دستی‌م پرسیدم . 
او هم مثل بود،البته نگران تر،خیلی نگران تر . هر چه سعی کردم راز این نگاه های لرزانش را بفهمم توانم یاری نکرد . 
با کاروان طی طریق میکردیم و از حسن کاروانمان بسته های فرهنگی اش بود، و چه خوب بسته ای بود .
-هندزفزی داره?رم ام‌پی‌تری‌م نیست.
-اوناها،تهشه .
-این چه قدر خوووبه ،همه دعاها رو داره ،دمشون گرم خدایی.
صلوات شمار هم داشت . سریع درآوردم و شروع به ذکر گفتن کردم . تعداد ذکر ها که بالا میرفت بدون نگاه به عدد صلوات شمار ،آن را صفر میکردم. از ریا کردن میترسیدم‌.
هندزفری را آماده کردم...
«واای#حرم ...
سینه زن فقط آرزوشه ،تو #حرم بشینه یه گوشه...»
دمای خارج صفر وداخل ۱۲ بود . خودم را جمع و جور کردم از فکر سرد بودن بیرون بدنم یک لحظه لرزید . 
ساعت ۸ راه افتاده بودیم و الان ۱۱ بود. 
بنیامین؛بغل دستی من ،خوابش گرفته بود . من ذکر میگفتم . قطع کردم . ناگهان بغضم گرفت...
و من #کربلایم را از #رقیه(س)گرفتم... به فکر و خیال رفتم، زیر قبه چه دعایی بکنم ؟ 
ازدواج، سریع با خود گفتم بزرگ تر آرزو کن ...
عاقبت به خیری ... یا به قول آقا ابراهیم آدم شدن ..
#شهادت ... و مرا خواب فرا گرفت ... ساعت ۴ ،توقف برای نماز .خبری از دمای صفر نبود، ولی بنیامین می لرزید ...
راه افتادیم ، و میرفتیم نزد کسی که سال ها پای#روضه ها حضرتش ، طریق ها عوض کردیم و سیاهی ها زدودیم ‌و چه شیرین است رنج دیدار یار را کشیدن ...
هوا روشن شد و من به خواب رفتم .۳۰کیلومتر تا مهران...


Details
general.info-qr
Titleشروع حرکت پیاده روی
Authorآرمین رادمند
Post on1394/10/30
general.info-tags #پیاده_روی_اربعین #طریق_الحسین

Comments