تاوان عشق
18 Jan 2016
تاوان عشق
همه خوبان بر خدا دلداده اند
جملگي بر قرب او آماده اند
اوجميل و عاشق زيبايي است
مجمع انوار کبريايي است
از صفات سر به سر نورانيش
وز محبتهاي در پنهانيش
زين همه جود و کرم بر بنده گان
از قبول عذر بر شرمنده گان
دل اگر باشد گرو در روي يار
پس کدامين يار به از کردگار؟
گر به حسن ذات خواهي دل دهي
بايد اندر عشق هو دل در نهي
زين سبب عشق به او بس پر بهاست
لايق خوبان بود ني هر که راست
زين جهت سيد و آقامان حسين
آنکه بر عالم بگشته نور عين
آن سفينه النجاه ما سوي
وان شه خوبان ني اهل هوي
از دل و جان بود عاشق بر خدا
آن خداي مظهر عشق و وفا
خواست تا پويد ره عشق و يقين
گفت معشوق دلارايم ببين ...
ني ز روي جبر و بهر شرع دين
بر زمين بنده گي سايم جبين
بل چنان مي خواهمت رب جهان
تا فنا گردم به راهت اين زمان
رو به خالق گفت ، بر تو عاشقم
گوشه چشمي, که صبرم گشته کم
گفت خالق: گر بگويي عاشقم
غرق ميگردي تو اندر درد و غم
گفت. گر اينگونه خواهي اي عزيز
از غم و دردت در اين جانم بريز
عشق بيدادي در او افکنده بود
نغمه هاي عشق او سوزنده بود
در دم اول به راه عشق يار
عاشقا ن غرقند در معشوقه گار
حال بايد در ره عشق خدا
پيشه سازد امر تسليم و رضا
گفت. خالق چون خريدارم شدي
عاشق و خواهان ديدارم شدي
حال بايد در ره عشق کريم
تو بپردازي بهايي بس عظيم
گفت: يا رب امر کن فرمانبرم
هر چه خواهي ميدهم ،حتي سرم
گفت : در عشقم جسارت مي کني
هستي ات غرق مرارت مي کني
عاشق من لحظه لحظه در بلاست
از غم و دردم به او هر دم صلاست
پيش پايت ليک راهي مي نهم
تا که دانم حد عشقت بيش و کم
وعده گاه چون تويي عاشق به حق
کربلا مي باشد هنگام شفق
گفت : جانا ريشه ام اندر وفاست
تار و پودم سر بسر عشق تراست
از سراي آل طاهايم خدا
از تو عاشق بر بلاهايم خدا
حال من آماده ام اي جان جان
چون پدر (فُزتُ وَ رَبِ الْکَعْبَه) خوان
تا که بر او دلربايش ناز کرد
باب هر درد و بلا را باز کرد
گفت :گر با عشق من مستي کني
غرق در خون بايدت هستي کني
چون بدن از تو بخواهم چاک چاک
تکه پاره, سر جدا بر روي خاک
گفت : عشق من به رسم و راه توست
مايلم بر انچه که دلخواه توست
در مرام جمله معشوقان جفاست
ليک عاشق جمع کردارش وفاست
گفت : گر از عشق من دم ميزني
از گل شش ماهه ات دل ميکني؟
گفت. يارب اصغرم آماده است
طفل من همچون پدر آزاده است
گفت : خالق من يلي خواهم جوان
قد رسا و رخ چو ماه آسمان
گفت :سمعاً طاعتا ، مولا حسين
اکبرم قربان رب العالمين
گفت : خواهم ماه رويي قد رسا
گفت : نذر تو کنم عباس را
گفت: جمعي را ز ياران بهرمن
ميکني مقتول دست اهرمن ؟
گفت شه : ياران خود را چون خليل
ميکنم قربانيت رب جليل
خواست غيرت را در او آرد تکان
امتحاني سخت تر گيرد از آن
گفت : از زنها و دخترهايتان
در بدر ميخواهم اي با غيرتان
گفت : اي دادار اي دلدار من
دارم از پي اهل بيتي زار من
گفت : پر از غيرتي پا تا به سر
پس چسان خواهي زنان را در بدر؟
گفت : آنها هم به تو دلداه اند
گر چه در بندند, ليک آزاده اند
گفت : گر خواهي شوي در من فنا
تا بنوشي جرعه از جام بقا ...
جسم و جان را زود بردار از ميان
تا نباشد مانعی در بين مان
شه بگفتا اي سپاه همچو خس
وي سنان و تير بر دادم برس
جسم و جانم را سراسر بردريد
تا به کام وصل او شايد رسيد
از نخست هر عهد بسته بُد حسين
بر وفايش ديد رب العالمين
چون که ثابت کرد شه دلداده گيش
حق هماندم عاشق او گشت بيش
انچنان شد که ورق برگشت زود
بيشتر حق عاشق او گشته بود
عاشق و معشوق عوض شد جايشان
رُکن دومين عشق است اين نشان
آنچنان در عشق دلبر غرق شد
پاره پاره جسم و خونين فرق شد
ناگهان هنگامه ی افتادنش
برد در آغوش حق جان و تنش
عاشق و معشوق در هم تاختند
بر سه رکن عاشقي دل باختند
.
گر فنا در عشق دلبر کس نشد
جاش در اغوش دلبر پس نشد
گريهٌ ما بر حسين از درک ماست
ما همان ديديم کو درد و بلاست
جسم چاک و چاکِ مولا ديده ايم
ناله (اَدرِکْ اَخي) بشنيده ايم
با جفاي ظالمين کربلا
نالهء طفلان عطشان در بلا
(اِرباً اِربا) يِ يل يکتاي شاه
قطع دست ان علمدار چو ماه
حنجر شش ماهه پاره ساختن
روي اجساد شهيدان تاختن
سر به نيزه کردن آلاله ها
بر اسارت بردن آل عبا
بابِ گريه و عزامان باز کرد
دستگاه نوکري اغاز کرد
ور نه از بهر وصال سرخ شاه
ان که بر جانها تراود همچو ماه
در حقيقت جشن خون بگرفته ايم
اشکهاي شوق خود را سفته ايم
گريه شوق از براي اين وصال
گشته بر ما هر دمي در هر مجال
گر دُهُل يا سَنج و سُرنا ميزنيم
ناله هاي واحسينا ميزنيم
هم نوايي مثل بلبل ميکنيم
وصف حال يار ِ چون گل ميکنيم
خوب دانيم اين به تعبيري دقيق
رقص سماعي ست بر وصل رفيق
اجر جمله خادمان بزم عشق
با علمدار رشيد رزم عشق
من "سفير" آن شدم تا دم به دم
زين خدايي عشق مولا دم زنم
general.info-qr | |
Title | تاوان عشق |
Author | مهدی فرحناکی |
Post on | 1394/10/28 |
general.info-tags |
Comments