تا صدای پیاده ی باران ...
9 Jan 2016
به شهادت اشکهایی که روی زمین نمی چکند
نمی دانند جاذبه جای دیگریست
و سیب های سرخ در کربلا افتاده اند
چهل روز که می گذرد
زمین راه می رود
می برد سینه های آه را قدم قدم
و علم های افراشته را دست های آسمان
همیشه از میان پنجره موکب ها
دختری میان خارهای علم شده دشت
آهسته می رود در زنجیر
تاول خستگی اش را تازیانه می زنند
و لالایی می خواند آفتاب نیزار نینوا
اینجا از پشت پنجره های عشق
چشم های منتظرش اشک ها را می برند
رو به گام های خیس
رو به این نفس های احساس
تا صدای پیاده ی باران
که تمام جاده را بارد و تمام نمی شود!
Details
general.info-qr | |
Title | تا صدای پیاده ی باران ... |
Author | سید محمدرضا حسن زاده |
Post on | 1394/10/19 |
general.info-tags |
Comments