روایت جاماندگان : «آقای من ! جا مانده ام ، با پای دل آمده ام.....»
8 Jan 2016
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت جاماندگان : «آقای من ! جا مانده ام ، با پای دل آمده ام.....»
سلام امام هدایت ....(مصباح الهدی)
سلام ای کشتی نجاتی که سوار شدگان بر آن سعادتمندان حقیقی و ابدی اند.(سفینه النجاه)
سلام امام من !
سلام آقای من !
سلام حسین من!
حسینا ! قلم در دست گرفته ام ، تا حرف های ناگفتۀ دلم را ، بر صفحۀ وجود، جاری سازم.کلماتی جاری، همچون دانه های اشکی که در سوگ تو، ازچشمۀ چشم ها می جوشد ، و پاک میکند ومیرویاند .....
اما ....!! چه کنم که قلمم ، نای ِ نوشتن ندارد...
میدانی چرا ؟
میگوید : در سوگ تو، ناتوان و گریان شده ....معانیش ، غریب افتاده !!!
ولی...این غمِ مقدس ِ تو ، چیست که به واژگان ِ قلمم، معنا و هستی بخشیده است ؟
امام من ! معنا ها ، همه با تو معنی میشوند و بی تو است که واژگان از معنی خود غریب می افتند.مثل یزید میشوند....ملعون میشوند .... اما وقتی با تو میشوند، مثلِ حرّ، به اصل و معنی خود برمیگردند.خلاصه کنم : با رسیدن به اصل ، وصل میشوند.اتصالی نورانی....
واژگانم میخواهند با تو حرف بزنند، تا در عالم معنی، معنایی یابند.اما چه کنند، که توان ندارند جز چند کلمه در وصف تو و وصال تو بنویسند.این طور میگویند :
کربلاء....پای پیاده.....اربعین.....
اما......جسمِ نحیفِ من ، از این رحلت و هجرت جا مانده است......این حکایت ، حکایتِ من است.منِ جامانده را میگوید....
اِماما! از خیلِ هجرت کنندگانِ به سوی تو جامانده ام......نکند که مبادا از جاماندگان کشتی نجات باشم.....
خدایا! حذر میکنم از این روز، که اگر جابمانم، از تباه شدگانم....هیهات از این روز !!
وقتی میبینم همه با چه شوقی به سمت تو می آیند، میگویم : پس من چرا توفیق نیافتم؟؟پس من چرا باز، جاماندم؟؟
حرف هایی به دلم می آید که آرامش را، ساکنِ قلبِ پر تلاطمم میکند :
در قاموسِ اهل بیت علیهم السلام آموختم تا ادبِ حضور داشته باشم ، راضی باشم به رضای الهی....مثل زینب (س) که گفت : ما رأیت إلا جمیلا.....
مسلمانم و آیینم اسلام شیعی است.تسلیمم، تا خود وقتش یرسد....:إلهی رضا برضائک و تسلیماً بأمرک
تسلای قلبم تنها این آیۀ حسینی است : يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً
نفسِ مَرضی ، خود نعمتی حسینی است.
سطر سطرِ کلماتی که نوشتم ، چشم های بارانی ام ، دستان نیازم ، پاهای در راهم ، هه خود ، گویای این است که من :
باپای دل آمده ام....... معناها و کلمات را به جای خود فرستادم....و باور دارم ، که با هر بار معرفت ، به تو و زیارتِ تو ، من نیز با رشته ای از نور به ضریح مولایم اباعبدالله الحسین علیه السلام وصل میشوم....من هم از ورای فاصله ها در اتصالی نورانی زیارت میکنم تورا و حقیقت نورانی ات را...
اینک ماییم و نیاز ، و شمایید وکرم
اینک ماییم و هجر ، و شمایید و وصل
مارا چه غم که اگر باپای تن نیامدیم اما همه جانمان در پی کاروانتان روانشده است. بنگرید قفایمان را ، بنگرید !! تا اشباحِ تک تکِ ما جاماندگان را ببینید....
مولای من!!حالا که جامانده ام از خیل روندگان......میخواهم با روحم هجرت کنم.....
ارزش انسان درهجرت و جهاد است.
هجرت از خود و جهاد باخود.
ره توشه ام را برمیدارم و هجرت میکنم.
ره توشه ام شعور حسینی است...ان شاءالله
ره توشه ام جز دست دعا و نیاز و توسل نیست.
با شتاب به راه حرم هجرت میکنم،......
امام در صحرای کربلاء ، منتظر تک تک ماست.....
بیاییید حالا که در دیار خود جاماندیم ، باروح خود به دشت کربلاء پربکشیم، مثل پرندگان....خوشا به حال پرنده ها.....از خدا میخواهم تا شعور حسینی ، خود بالی شود برای من، تا به سوی آسمان حسین پر بکشم.ان شاءالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
general.info-qr | |
Title | روایت جاماندگان : «آقای من ! جا مانده ام ، با پای دل آمده ام.....» |
Author | مصباح داودی |
Post on | 1394/10/18 |
general.info-tags | #پیاده_روی_اربعین #طریق_الحسین |
Comments