بوی سیب می آید...
6 Jan 2016
سلام غریبه آمده ام ،غریب که این روزها صدای نی مویه کنان نی نوا را خوب تر از همه ای ما می شنوی:کز جدایی ها شکایت می کند....
حرم آمده ام ،محرم است .گفتم دعای سال پیشم را آمین گفته اند امسال می روم کربلا د،یکی از آنهایی که بغضشس با دیدن آن ضریح شش گوشه ای نورانی می شکند منم ...
گفتم می روم ببینم یا کریم هایی که آنجا بین الحرمین می پرند وخدا خدایشان دل آدم را برمی دارد،چقدر پریدنشان به کبوتران حرم حضرت رضا می ماند؟آرزویش ماند.پیش خودم حساب کردم بار وبندیل را برمیدارم، بی خیال عالم وآدم ،می آیم کربلایت ،برایت همان جا در کنار خودت گریه می کنم....
حساب هایم حسابی بهم ریخت ،باز نشد.
حتی خواب دیده بودم .به خاک پایتان قسم خواب دیده بودم ،آمده ام ،عاشوراست ؛ولوله است
کلی آدم با پای پیاده خودشان رو رسانده اند. من هم یکی شون ....چه خبر بود ؛سینه می زند ؛عربی شعر می خواندند؛آدم تا ته دلش آتش وسوز می گرفت ؛فارس ها ،عرب ها،ترک ها،پاکستانی ها وحتی ارامنه ای که نذر داشتند بودند درست مثل همان چیزی که برایم تعریف کرده بودند.... خواب بود .تعبیرش حالا اینجا....
خوابم سراسر گریه بود .برخاستم ،بالش تر شده بود .آخرین تصویرم که یادم هست پرگرفته بودم بال می زدم داشتم می رسیدم بالای گنبد که آن روبه رویم از توی رختخواب می دیدم میان قاب که هنوز دارد سبزینه های نئون از شبکه های ضریح ات می ریزد توی اتاق سیاه وساکتم.
می شود بطلبی ،بیایم پر بگیرم بال بزنم وبرسم بالای گنبد.. انگار تمام اتاق شد به دعایم آمن می گفت .دلم لرزید یکدفعه ؛بوی سیب آمد می گفتند بوی خاک کربلاست سیب ؛چشم هایم رابستم.آمین. گاز زدم؛آمین گفتم به دعای خودم خوابیدم.
بیدارشدم ؛داشتند همه می رفتند می بوسیدند ومی گفتند :حلال کن ،خوبی ،بدی...
حلال کردم اتوبوس ها پرشد ؛کبوترهای توی بین الحرمین داشتند می پریدند؛کسی از پشت شیشه های بخار گرفته اتوبوس برایم دست تکان می داد ؛کسی که نمی شناختمش .اتوبوس حرکت کرد.آدم ها فاصله گرفتند من رفتم نزدیک تر .اتوبوس هی داشت فاصله می گرفت .دیگر آن را هم نمی دیدم که از توی اتوبوس برایم دست تکان می داد.نمی دیدم ؛آن قدر بخار گرفته بود شیشه ها که...
هه لباس سیاه پوشیده بودند ؛من تازه از خواب بیدارشده بودم ؛جلدی رفتم لباس سیاهم راپوشیدم وپرکشیدم اینجا وگفتم :بین الحرمین نشد،حرم که می شود جالاباز انگار خوابم خوب خوابم را تعبیر کرده.
اولین اتوبوس که می رسد می روم نزدیک همه سیاه تن شان است همه را می شنسم تک تک شان را هر روز که هر کدام شان مرا می بیند با حالتی غریب می گوید :ان شاءالله باز هم بین لحرمین
بوی سیب می آید.......
general.info-qr | |
Title | بوی سیب می آید... |
Author | موسی الرضا حیدری |
Post on | 1394/10/16 |
general.info-tags |
Comments