همقسم با سرش
5 Jan 2016
همقسم با سرش
مضامین وحی است پا تا سرش
به هم می زند آسمان را سرش
قیامت به پا می کند با سرش
چو بینند در حشر فردا سرش
بلند است مابین سرها سرش
شب قدر آن سال موعود شد
کتاب جهان آنچه فرمود شد
به هر صفحه ای هر چه افزود، شد...
نصیب زمین رونق و سود شد
نصیب خودش هیچ...حتی سرش
برای خودش صفحه ای جا گذاشت
خودش را میان خطرها گذاشت
غریب و گرفتار و تنها گذاشت
تنی را رها بین صحرا گذاشت
و یک نقطه چین از تنش تا سرش
برای خودش غم پس از غم نوشت
به اندازه ی داغ عالم نوشت
به عمق هزاران محرم نوشت
چو حس کرد پیش خدا کم نوشت
دلش خواست جبران کند با سرش
به جز عشق چیزی روایت نکرد
نوشت و نوشت و شکایت نکرد
قلم سوخت اما رعایت نکرد
به جان دادن خود قناعت نکرد
پس از پیکرش شد مهیا سرش
ورق زد کمی پیش از آن را نوشت
اسامی آن کاروان را نوشت
چنین می شوند و چنان را نوشت
به سرهایشان امتحان را نوشت
که عاشق به پیکر مبادا سرش
نوشت و همینکه به اکبر رسید
قلم را از این سو به آنسو کشید
به ناخن تن کاغذش را برید
چنان شد که رنگ از جمالش پرید
چه آمد از آن داغ لیلا سرش؟!
قسم خورده ی دیگرش قاسم است
حسن زاده ای از بنی هاشم است
که لطف عمویش به او دائم است
برای نوشتن توان لازم است
نوشت و عسل شد سراپا سرش
شب قدر بود و نوشت از قمر
گرفت از غمش دست را بر کمر
که بی دست ماند و بدون سپر
که افتاد بر خاک صحرا به سر
نوشت و ترک خورد سقا سرش
نوشت آنچه را سهم اصغر شدو
گلویی که یکباره پرپر شدو
به خونش تن آسمان تر شدو
تن کوچکی را که بی سر شدو
سری را که افتاد دعوا سرش
ورق زد کمی بعد از آن را نوشت
مکان را نوشت و زمان را نوشت
زمین خوردن آسمان را نوشت
سپس طاقت استخوان را نوشت
سپس سرخ شد دشت سرتاسرش
نوشت از طلبکار انگشترش
نوشت از دوتا گوش یک دخترش
و دور گلو ماندن معجرش
ترک روی پیشانی خواهرش
همینکه به نی رفت بالا سرش
ورق پاره شد... خیزران را نوشت
به خون نام پیری جوان را نوشت
سپس رازهای نهان را نوشت
و یاران آخر زمان را نوشت:
هرآنکس که شد همقسم با سرش
حسن اسحاقی
همقسم با سرش
مضامین وحی است پا تا سرش
به هم می زند آسمان را سرش
قیامت به پا می کند با سرش
چو بینند در حشر فردا سرش
بلند است مابین سرها سرش
شب قدر آن سال موعود شد
کتاب جهان آنچه فرمود شد
به هر صفحه ای هر چه افزود، شد...
نصیب زمین رونق و سود شد
نصیب خودش هیچ...حتی سرش
برای خودش صفحه ای جا گذاشت
خودش را میان خطرها گذاشت
غریب و گرفتار و تنها گذاشت
تنی را رها بین صحرا گذاشت
و یک نقطه چین از تنش تا سرش
برای خودش غم پس از غم نوشت
به اندازه ی داغ عالم نوشت
به عمق هزاران محرم نوشت
چو حس کرد پیش خدا کم نوشت
دلش خواست جبران کند با سرش
به جز عشق چیزی روایت نکرد
نوشت و نوشت و شکایت نکرد
قلم سوخت اما رعایت نکرد
به جان دادن خود قناعت نکرد
پس از پیکرش شد مهیا سرش
ورق زد کمی پیش از آن را نوشت
اسامی آن کاروان را نوشت
چنین می شوند و چنان را نوشت
به سرهایشان امتحان را نوشت
که عاشق به پیکر مبادا سرش
نوشت و همینکه به اکبر رسید
قلم را از این سو به آنسو کشید
به ناخن تن کاغذش را برید
چنان شد که رنگ از جمالش پرید
چه آمد از آن داغ لیلا سرش؟!
قسم خورده ی دیگرش قاسم است
حسن زاده ای از بنی هاشم است
که لطف عمویش به او دائم است
برای نوشتن توان لازم است
نوشت و عسل شد سراپا سرش
شب قدر بود و نوشت از قمر
گرفت از غمش دست را بر کمر
که بی دست ماند و بدون سپر
که افتاد بر خاک صحرا به سر
نوشت و ترک خورد سقا سرش
نوشت آنچه را سهم اصغر شدو
گلویی که یکباره پرپر شدو
به خونش تن آسمان تر شدو
تن کوچکی را که بی سر شدو
سری را که افتاد دعوا سرش
ورق زد کمی بعد از آن را نوشت
مکان را نوشت و زمان را نوشت
زمین خوردن آسمان را نوشت
سپس طاقت استخوان را نوشت
سپس سرخ شد دشت سرتاسرش
نوشت از طلبکار انگشترش
نوشت از دوتا گوش یک دخترش
و دور گلو ماندن معجرش
ترک روی پیشانی خواهرش
همینکه به نی رفت بالا سرش
ورق پاره شد... خیزران را نوشت
به خون نام پیری جوان را نوشت
سپس رازهای نهان را نوشت
و یاران آخر زمان را نوشت:
هرآنکس که شد همقسم با سرش
general.info-qr | |
Title | همقسم با سرش |
Author | حسن اسحاقی |
Post on | 1394/10/15 |
general.info-tags | #طریق_الحسین |
Comments