بسم اللّه
13 May 2024

افتتاحيه

‎5 Jan 2016

 افتتاحیه

 فارسی را خوب حرف میزد. می گفت من سالی یک بار مشهد می آیم. دعا دعا می کردم خاطره ی بدی از مشهد نداشته باشد. و خدا را شکر نداشت. همه اش از خوبی ها تعریف می کرد.

 می گفت چهار سالی است که ماشین خریده. اولین بار هم مسافران کربلا را از مرز به نجف آورده. سال اول که زائرین کربلا را جابجا می کرده هیچ پولی ازشان نمی گرفته. آن سال پربرکت ترین و خوش یمن ترین سال زندگی اش بوده. توانسته خانه ی کوچکی هم همان سال بخرد و بچه شان هم همان سال به دنیا آمده. سال دوم اما می گفت طمع کردم و در مسافت های طولانی که می رفتم از زائرین پول گرفتم. آن سال ماشینم خرج زیادی روی دوشم گذاشت و ضرر زیادی بهم زد. به دلم بد افتاده بود. سال سوم دوباره تصمیم گرفتم هیچ پولی از زائرین کربلا نگیرم. می گفت اعتقادم این است که هر پولی برای امام حسین خرج کنی چند برابرش را بهت می دهد. من این را به عینه تجربه کرده ام.

 وقتی به نجف رسیدیم گفت میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟ گفتیم باشه اشکالی نداره. سر ماشین را کج کرد و به یکی از خیابان های فرعی پیچید. مانده بودیم که دارد ما را کجا می برد. داخل یک کوچه ای رفت و کنار یک خانه ای ایستاد. گفت که ازتان خواهش می کنم یک چای در خانه ی من بخورید خودم سریع دوباره هرجا خواستید می برمتان. خواستیم مِن و مِن کنیم اما دیگر مجالی نبود. یاا... گویان وارد خانه شدیم. از مصالح ساختمانی که گوشه ی حیاط بود و نیز از رنگ و روی خانه می شد حدس زد که کار ساختش تازه تمام شده. خودش جلوتر از ما داخل رفت. همسرش همراه یک دختربچه به استقبال ما آمد و به عربی به همسرم خوش آمد گفت. همسرم فعلاً فقط «شکراً عفواً » را بلد بود و آنها را مدام تکرار می کرد.

بعد از نوشیدن چای و پذیرایی، مرد رویش را سمت من کرد و گفت: ساخت این خانه تازه تمام شده. عمداً کار ساختش را کش دادم تا با این ایام تقارن پیدا کند. شماها اولین میهمانی هستید که به این خانه می آیید. اصرار من فقط به این خاطر بود که خانه ام را با پای زائر افتتاح کنم. إن شاا... که خوش یمن باشد. مثل ماشینم که با زائرین کربلا افتتاحش کردم. گفت که خانه ی قبلی ام را فروخته ام و با نصف پولش یک موکب تدارک دیدم در مسیر نجف کربلا. الان برادرم آنجا دارد از زائران پذیرایی می کند. نصف پول خانه را هم پس انداز کردم و امسال توانستم این خانه را بسازم. چهار روز مانده به اربعین من هم پیش برادرم می روم.

وقتی اینها را گفت و وقتی فهمیدم اینهمه راه، ما را فقط به خاطر این به اینجا کشانده که خانه اش را با قدم زائر افتتاح کند جا خوردم و واقعاً از خودم خجالت کشیدم. زائر بودن چقدر ارزش نداشته ی بعضی ها مثل من را بالا می بَرد.

 


Details
general.info-qr
Titleافتتاحيه
Authorتقي شجاعي
Post on1394/10/15
general.info-tags #پیاده_روی_اربعین

Comments