ملاقات با مادر
3 Jan 2015
روز آخر بود داشتیم دیگه برمیگشتیم تو را چشمم به یه پیرزن سالخورده افتاد که داشت انگار دنبال چیزی می گشت رفتم پیشش گفتم سلام مادر جان چیزی شده اشک تو چشماش جمع شده بود گفت پسرم گم شدم و اینجا جایی وبلد نیستم کمکم کن پسرمو پیدا کنم گفتم نگراننباش مادر جان اینجا کسی گم نمیشه خلاصه از طریق خط موبایلی که از عراق خریدم با خونوادش در کاشان تماس گرفتم واونام با پسرش تماس گرفتن و قرار شد در گم شدگان حرم با هم قرار بزارن و ما دیگه برگشتیم که بعد از چند روز مادر جان تماس گرفت واسه تشکرحتی شماره کارت ازم خواست که پول بفرسته که بش گفتم قبلا حساب شده مادر جان اونم با کارت آقام حسین و خیلی خوشحال شدم که به پسرش رسیده بود حالام خیلی خوشحالم که بی تفاوت از کنار اون مادر رد نشدم .خداروشکر
Details
general.info-qr | |
Title | ملاقات با مادر |
Author | هادی مرادیان |
Post on | 1394/10/13 |
general.info-tags |
Comments