سقای خیمه ها
27 Dec 2015
سقّای خیمه ها
پا در رکاب بود و به قلبش تلألویی
یک دست مشک و به دست دیگرش علم
بر سر کلاهخود و به لبهاش ذکر اوی
فریاد العطش کودکان می رسد به گوش
عباس بود پهلوان هاشمی نسب
هر دم نوای آبْ آب کودکان
در گوش او نفیر می کشید سخت
مشکش پرآب می شود اما کشیده صف
دشمن ز شش جهت آماده نبرد
او حیدر است و دلاور به روز رزم
پشت برادر و امید خیمه ها
از پشت نخل ها کمان می کشند زود
بیمی ز خیل دشمن بدخوی نیست در وجود او
شمشیر می کشد و تیرها می شود کبود
می تازد و اهریمنان پای بر فرار
او سوی خیمه ها روانه و تنی چند دور او
تیری روانه می شود و می خورد به پشت او
گستاخ می شوند
پا پیش می نهند
عباس محکم گرفته مشک
مشکش نشانه می رود اما تیرشان می خورد به سنگ
ابرو کشیده اند تنگ
دژخیم رنگ رنگ
در سر هوای خیام است و
کودکان
در انتظار جرعه آبی که می رسد
می غرّد او چو شیر شرزه به دنبال آهویی
روی سپاه
درچشم برهم زدنی می شود سیاه
تیغش هلاک می کند و تاخت می رود
تا قلب خیمه ها
همچون که تیرها !
دورش گرفته اند و به شمشیر می زنند
مشکش گرفته تنگ و علم همچنان به پاست
ناگاه دست توانای خیمه ها
برگی شد و افتاد بر زمین
دست دگر از حق مدد گرفت
مشتی شد و مشک را گرفت
دشمن نشانه رفت هم مشک و دست او
ناگاه دست جداگشت از بدن
باران تیر هم امان نداد بر مشک آب
سقّا فتاد از اسب و پرچم خمیده گشت
دندان گرفت مشک و دوید سوی خیمه ها
تا تیررس نگاه بچه ها
اما دریغ!
دگر امّیدی نمانده بود
نم چکه های فرو رونده در قلب خاک
از خجلت نگاه عمو یکباره شد کبود
اما عمو دگر نبود
وقتی به مشک
قطره آبی نبود
با دستهای بریده دیگر چه سود
این بود رسم وفا ای رونده رود؟!
یک جرعه آب بهر گلوی سه ساله ای
یا شش ماهه کودکی
آیا نبود؟!
اف بر تو ای حسود!
اف بر تو ای حسود!
general.info-qr | |
Title | سقای خیمه ها |
Author | عابدین زارع |
Post on | 1394/10/06 |
general.info-tags |
Comments