بسم اللّه
24 Nov 2024

روضه خوان

‎20 Dec 2015

مانده نگاهت اگرچه رفتی تو آرام جانم

گفتم هوای عجیبی ست روشن بمان آسمانم

امشب بیا مثل دیشب بگذار دستی به قلبم  

باور ندارم که رفتی بگذار پیشت بمانم

پیچید عطر تو در دشت،تا ذوالجناح تو برگشت

صحرا به صحرا دویدم دنبال تو مهربانم

تصویر گودال پر خون با نیزه های فراوان

همچون قلم های مشکی بر صفحه ی ارغوانم

خورشید من چادرم هست تا سایه بانی بسازم

یادم می آید که یک روز قدّ تو شد سایه بانم

تاب و توانم برادر از دست رفته در اینجا

ای لاله با داغ سرخت اصلاً مگر می توانم...

تو این چنین روی خاکی،تو آن چنان روی نیزه

من این چنین خسته ی راه، من زینبم من همانم

دل شعله ای از درون است آتش بگیرد که خون است

منزل به منزل شکوهم وقتی که آتشفشانم

فریاد من مثل مولاست ساکت شوید اَیُها النّاس

چیزی ندیدم به جز این زیباست زیبا جهانم

در شام و کوفه چه دیدم، حالا دوباره رسیدم

آنجا فقط خطبه خواندم، اینجا فقط روضه خوانم 


Details
general.info-qr
Titleروضه خوان
Authorعلی پورزمان
Post on1394/09/29
general.info-tags

Comments