بسم اللّه
3 May 2024

اربعین

‎20 Jan 2017

کنارعمود چهل که می ایستم کاظم طوری نگاهم می کند که شصتم خبردارمی شود بعدازدیدن عدنان فکرهایی توی سرش است.توی این پیاده روی دربین مسیرمهمان یک معلم میانسال اهل نجف شدیم که محبت زیادی نسبت به ماداشت وهمسر عدنان همان جا گفت که شوهرش قصددارد برای دفاع ازحرم خانم زینب راهی سوریه شود.حدس می زدم جناب عدنان این کاظم ماراهم هوایی کند.

-چراساکتی سمیه؟

-هیچی داشتم به پچ پچ های شبانه ی جنابعالی باآقاعدنان فکرمی کردم.

کاظم رنگ چهره اش تغییرمی کندودستم راناخودآگاه می گیرد.

-اتفاقاخودم تصمیم داشتم زودتربگم ولی مقدمه چینی بلدنبودم.

-آخه کاظم آقاناسلامتی جنابعالی جانبازشیمیایی هستی!من وبچه هاکم خون ودل خوردیم؟

-اجازه بده برم ,قول می دم بعدازچهل روزبرگردم...توروبه روح خانوم زینب؟

یادم می آیدتااین قسم راخورد چیزی نگفتم...

 

 

 

 


Details
general.info-qr
Titleاربعین
Authorناصر فرزین
Post on1395/11/01
general.info-tags #جریان_سازی مبارزه_با_استکبار

Comments