بسم اللّه
24 Nov 2024

ابوماهر

‎15 Jan 2017

مشغول ماساژ دادن زانو های ورم کرده ام با پماد های مسکن بودم که آمد و کنارم نشست مثل همیشه لبخندی زد و پماد را از دستم گرفت. مثل پدری مهربان شروع به مالیدن پاهایم کرد. پیرمرد حس عجیبی به زوار داشت. انگار منتظر بود، منتظر محبت کردن منتظر خدمت کردن یا شاید هم .... نمی دانم در دلش چه می گذشت و به چه چیزی فکر می کرد. ابوماهر اهل کربلا بود و نسل در نسل در محله حی الحر زندگی می کردند. چهره ی نورانی که لبخند زیبا همیشگیش آن را زیباتر کرده بود. عمق نگاهش آنقدر گیرا بود که دل هر دلربایی را می برد. برخلاق سن زیادش، انرژی وصف ناشدنی داشت و دائم در تکاپو بود که نکند زوار الحسین کم و کاستی داشته باشند. وقتی از حسین صحبت می شد نور چشمانش بیشتر از پیش می شد. بدون اغراق عشق و علاقه خاصی به آقا داشت. در جواب تشکر های ما بعد از عذرخواهی فقط یک جمله می گفت "فی خدمت زوار الحسین".

صدای دلنشینش رشته افکارم را پاره کرد. به عربی حالم را پرسید و اینکه از کجا آمدیم. با عربی دست و پا شکسته به او گفتم اهل تهرانم از او دعوت کردم که تشریف بیاورید تهران در خدمتتان باشیم. لبخندی زد و گفت "فی خدمت زوار امام رضا ان شالله" معرفتش نسبت به خاندان اهل بیت مرا خجالت زده کرد.

از او پرسیدم که آیا تا به حال خودش فاصله بین کربلا تا نجف را پیاده طی کرده یا نه. نگاهی عمیق به چشمانم کرد و به زحمت بغضی که راه گلویش را گرفته بود را قورت داد و بدون اینکه حرفی بزند دشداشه عربیش را بالا زد. روی ساق پایش سوراخ عجیبی وجود داشت. نگاهی مملو از تعجب به او و پایش انداختم  به آن سوراخ اشاره کرد و گفت "فی حربکم". تعجب ذهن من را فرا گرفت. به خودم گفتم حتما صدام اجبارا فرستاده و لابد در آن جنگ توسط رزمندگان ما مجروح شده است. یا شاید هم به سپاه اسلام پیوسته و در جبهه ایران علیه حزب بعث می جنگیده یا شاید ....

در همین افکار بودم که توجهم به چشمان پیرمرد جلب شد. انگار حرفش چیز دیگری بود. آب دهانش را قورت داد و در حالی که اشک را از چشمانش پاک می کرد گفت که در زمان جنگ صدام به زور او و تعدادی دیگر از شیعیان را به جنگ اعزام کرده بود اما او برای اینکه دینش را حفظ کند با اسلحه کلاشنیکف به پای خودش تیر می زند تا از جنگ معاف شود. از آن پس دیگر نمی تواند پیاده روی طولانی داشته باشد. اینبار من بودم که بعد از شنیدن حرف های ابوماهر بدم لرزید و بغض گلویم را گرفت. و براستی بعضی از انسان ها تا کجا حاضرند پای دین خود بیاستند و من .... 


Details
general.info-qr
Titleابوماهر
Authorحسین فینی زاده
Post on1395/10/26
general.info-tags #طریق_الحسین #اربعین_95 تشکر از مهمان نوازی و کرامت موکب داران حسینی

Comments

حسین (1395/11/07) تصویری از ابوماهر و سفره هفت رنگی که برایمان پهن کرده بود
پیمردی که دشداشه عربی پوشیده و در انتهای عکس ایستاده ابوماهر است

http://s6.picofile.com/file/8283855426/%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B6%DB%B1%DB%B1%DB%B2%DB%B0_%DB%B1%DB%B8%DB%B3%DB%B0%DB%B0%DB%B7.jpg