مرد عليهالسلام
5 Jan 2017
دستش را جلو ميآورد و مرا برميدارد ؛
ميفهمم لحظهاي كه هميشه منتظرش بودم، بالاخره فرا رسيده است.
همان لحظهي با شكوهي كه هميشه، همه تعريفش را ميكنند.
مرا جلوي صورتش گرفته و چشمانش را كمي تنگ میکند.
در پوست خود نميگنجم.
به اين سو و آن سو مينگرم و ميبينم که بیشتر دوستانم نیز همچو من مشتاق و منتظرِ اشارهای اند برای پرواز به سوي هدفي مشترك.
آه خدا...! این زه کمان است کشیده میشود یا بند دل من؟!
تيرانداز كمان را به صورتش نزديكتر ميكند، انگار ميخواهد بهتر نشانهگيري كند، آنقدر نزديك ميشوم كه صداي نفس زدنش را ميشنوم و آلودگی نفسش هوا را مسموم میکند.
زه كمان با قدرت كشيده ميشود و دردی عجیب وجودم را پر ميكند؛
حالا من همان تيري هستم كه از چلّه كمان رها شده و چيزی جلودار من نيست؛
همينطور كه هوا را ميشكافم و جلو ميروم گويي از اشتياقم كاسته ميشود؛
میبینم كودكان لب تشنه را كه ظرف به دست به در خيمهها چشم انتظارند.
خواهري را كه «وَ اَنْ يَكاد...» ميخواند
و برادري را كه...
دوباره نگاه ميكنم
و اينبار يك «مرد» ميبينم.
مردي كه بر روي اسب نشسته. با سرعت به او نزديك ميشوم.
مرد گريه ميكند، نه با چشمش؛ که با مشكش.
و به جاي اشك، از مشك، آبرو ميريزد.
و ميبينم لبانش را كه خشكي تمام بيابانها و صحراها را بلعيده
و آبهاي جهان را در خماريّ بوسهاي گذاشته است.
و از دستانش صداي «...اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني» شنيده ميشود.
و حالا من چشم در چشم مرد، به اندازه يك پلك زدن با او فاصله دارم.
زمان ایستاده انگار؛ میشنوم واگویههای مرد را
از «عمود آهن» و از «تير سه شعبه»
از «نعل تازه» و از «تن ارباً اربا»
و از...
ديگر چيزي نميبينم و سرتاسر وجودم را گرميِ آغوش چشمانِ مرد در برميگيرد.
فقط ميشنوم كه يك مرد با صورت بر زمين ميخورد؛ ...
□□□
با صداي هلهله و شادي به هوش ميآيم.
عطر ياس فضا را پر كرده
در كنار چشمان آن مرد
كوهي از كمر شكسته
در غربتي غمگين
آرام ميگريد.
general.info-qr | |
العنوان | مرد عليهالسلام |
المؤلف | حمیدرضا رجبی |
المشارکة فی | 1395/10/16 |
general.info-tags | #مبلغ_اربعین_شویم معرفی_جایگاه_امام_حسین(ع) |
ألآراء