کودک درون من...
29 Nov 2016
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
دختری
سینیِ غذا به دست
با نگاهِ کودکانهاش به زایران تعارفِ تبسّم و سلام میکند
التماس پشت التماس:
«یا ضُیوفنَا الکرام!
الطّعام الطّعام!»
من به اتفاق کودک درون خود به شام میروم:
سینی و سری شبیهِ آفتاب…
کاش سینیِ مسی نماد آسمان نبود!
کاش آفتابِ شام دخترک
اینقدَر عیان نبود!
کاش پشت ابر بود!
::
راه، پیشِ روست
میرویم و میرویم
کودکِ درون من ولی هنوز
در خرابههای شام مانده است
حدس میزنم که شعر کودکانهای
در خرابههای شام، ناتمام مانده است
شاید این زبان حالِ آن سر مبارک است
با سهسالهاش
(پس به اقتضاء گفتگو
شعر، کودکانه میشود):
دخترم، رقیّه ام!
نازنین من، سلام!
خستهای کمی بخواب
در خرابههای شام!
غصّه میخورم که تو
اینهمه دلت شکست
من اگرچه رفتهام
عمّه زینبت که هست!
معلومات الاثر
general.info-qr | |
العنوان | کودک درون من... |
المؤلف | سید مهدی موسوی |
المشارکة فی | 1395/09/09 |
general.info-tags | #طریق_الحسین #پیاده_روی_اربعین حواشی_جذاب_اربعین_حسینی |
ألآراء