از مرز تا نجف
20 Jan 2016
بسم رب حسن (ع)
روایت دوم:
و رسیدیم مرز؛#مرز مهران.
دائم حواسم به #پاسپورتم بود تا گم نشود - خب به سلامتی رسیدیم دم مرز، آقا همه حواسشون باشه،پرچم #ایران رو به کوله شون وصل کنن . این هم نماد کاروان ماست... و پرچمی را نشانمان داد تا راه را گم نکنیم . و ما آمده بودیم تا راه را گم نکنیم.
و حرکت کردیم سمت گیت ها. فشار ها بیشتر شد، حواسم به #کوله ام بود تا چیزی ازش کم نشود -حیدررحیدرر ، حیدرر حیدرر
و جمعیت ذکر #مولا را گرفته بود ، و چه جانی میبخشید در آن گرمای لب مرز .
تعدادی سرباز در میان جمعیت آب پخش میکردند، گرمای هوا از طرفی و فشار جمعیت از طرف دیگر اذیتم میکرد. دقایقی دیگر از مرز خارج میشویم -سلام خسته نباشید .
و مامور مرا نگاه کرد ، و دوست داشتم جنس نگاهش را - التماس دعا .
و مهر پاسپورتم خورد . به قول خودم پاسپورتم را با این مهر #بیمه کردم .
هوای حسین را از این دور میشد تنفس کرد . و ناگهان حالم خوب است .
و شروع شد مهمان نوازی های حسین . ناهارمان غذای حضرتی بود و چه خوب غذایی بود . نماز را اقامه کردم و بعد از پایان آن ،رفتیم سوار
اتوبوس شویم .اتوبوسی برای نجف . و نجف شهر علی ست.
#روایت سوم:
در نجف را شنیده اید ؟ آن سنگ شفاف خط دار ؟ بی شک#علی علیه السلام در و نگین شهر #نجف است.
و آن علی#ذوالفقار به دست را تصور کن، آن علی پر از هیبت و جلال را به یاد آور و به آن علی،همسر بهترین زنان عالم بیندیش،حالا داری میروی پابوسی اش. حالا داری میروی اذن بگیری برای آغاز حرکت،داری میروی التماس کنی تا که بگذارد زیارت حسینش نصیبت بشود.و تو چه میدانی علی کیست! ها علی بشر کیف بشر.
از بازار بزرگ نجف که وارد شوی،همان ابتدا چند مامور عراقی تو را میگردند، و چه ساده میگردند. هرگاه که راحت از دستشان رها شدم ، دلم برای مولایم سوخت، دوست داشتم بروم بگویم همه جا را بگردید،سفت و محکم.اگر ملعونی از زیر دست این ها راحت رد شود،من این ها را نخواهم بخشید.
بازار نجف همه چیز دارد، از لباس زنانه بگیر تا شیرینی های دلنشین. بی توجه به همه ی این ها رد میشوم. ذکر گاهی از روی لبم می افتد. دوباره حواسم را برمیگردانم . چند قدم مانده تا ورودی حرم .#ها_علی_بشر_کیف_بشر ...
بسم رب علی
بی تابم و اولین بار است اذن دیدن رخ یار را گرفته ام،مدام با حرم حضرت رضا مقایسه میکنم و ..
#ایوان نجف عجب صفایی دارد،#حیدر بنگر چه بارگاهی دارد ...
السلام علیک یا امیر المومنین،یا علی بن ابی طالب.
و ناگهان گریه ام میگیرد،و من این اشک را دوست دارم ،مثل اشک حرم حضرت سلطان! ...
دلم میگیرد،و عراق را هنوز بی وفا میدانم .حرم رضا(ع)را به خاطر میاورم ، تا چند صد متر آنطرف ترش ،آدم را یاد حضرت میاندازد،و همه ی این ها به برکت#انقلاب پیر خمین است . ولی چند صد متر آنطرف تر حرم مولا ،مرا یاد دهاتمان میاندازد... حرم شلوغ است و من هم تاب این همه دوری ندارم . حوصله ام سر میرود . دل را به دریا میزنم و وارد سیل جمعیت میشوم ، به قفسه ی سینه ام فشار می آید. مواظبم تا کسی را هل ندهم ، آرام با جمعیت حرکت میکنم. بعضی ها را که هول میدهند با چشم غره نگاه میکنم.
بارها با خودم میکردم که چه خوب میشد جلوی حرم را میله میکشیدند،مثل این ایست های بازرسی بدنی ،تا مردم صف بکشند و دیر یا زود دستشان به حرم بخورد. ولی با خودم میگویم آنوقت دیگر حسرت تبرک نکردن ،در دل نمیاند و فایده ندارد...
از هول ها خسته شده ام ، به حرم نگاه میکنم ، بعید است که برسم. فشار جمعیت دیگر قابل تحمل نیست ، دستم را روی در میگذارم و بیخیال حق مردم میشوم و هول میدهم تا خروج کنم .
به سوی حرم برمیگردم،آرام دعا میکنم،تا کمر خم میشوم،مانند غلامان. و من غلام حضرت علی ام.
دعاهایم را شمرده میگویم،اعصابم نمیکشد تا آخر ادامه دهم -#مولا هر چی صلاحمه بده ! یاعلی
general.info-qr | |
العنوان | از مرز تا نجف |
المؤلف | آرمین رادمند |
المشارکة فی | 1394/10/30 |
general.info-tags | #پیاده_روی_اربعین |
ألآراء