پیادهروی اربعین با اُرسی سیندرلا
20 Jan 2016
به نام خدا
پیادهروی اربعین با اُرسی سیندرلا
میگم: عروس گلم بیو این اُرسیو (اُرسی=کفش) پات کن.
چپ چپ نگام میکنه. میگه: خوبی خانم؟
یه مرد دراز نخراشیده پشت سرش میاد. بهش میگه: چی شده نسترن؟
به خودم میگم: خاک تو سرت کنن. چرو (=چرا) نِگوی(=نگاه) دسش و حلقش نکردی؟!
دختر میگه: هیچی ولش کن حمید. یه کم... و بعد دستش را اطراف سرش تکان میدهد یعنی که من خلم.
اُرسی پاشنه بلند سفیدو رو میکنم زیر چادرم. بغضم میگیره و گوشهی چادر را به دندان میگیرم به مرتضی میگم: ذلیل مرده! نگا به خاطر تو به ننت میگن دیونه.
نگام میکنه. انگار میگه: خدا وکیلی به خاطر منه؟!
میگمش: خیلی رو داری. ای من بودم که از بچگی میشسم پای کارتون او دخترهی کمر باریک. اسمش چی بود، مرده شور برده؟
فقط نگام میکنه. میگم: ها یادم اومد سیندلا.
باز سکوت میکنه. میگم حالا قهر نکن سیندلا نه.. س ی ن د ر ل ا. حالا دُرُس گفتم؟
شاید میخنده.
حرفم یادم میره. چشم میدُونم تو جمعیت که دور اتوبوس جمع شدن و دارن با قوم و خویشاشون خداحافظی میکنن. دیگه دختر خوشگل و جوون پیدا نمیکنم. با غصه زیر لب میگم یعنی امسالم عروسمو نمیتونم پیدا کنم.
باید از اینجو برم یه جوی دیگه. کاروان که قطع نی. تو کل شهر مردم مثل مور و ملخ ریختن بیرونو دارن میرن برای پیاده روی اربعین آقو.
میرسم دم علی بن حمزه. اتوبوس وایساده و مردمم دورشن. رحمت آقو، میاد جلو. خادم امامزاده است. نیششو تا ته وا میکنه و دندونای یکی بود یکی نبودش میندازه بیرون و میگه: ننه ماهی، هنو سیندلو پیدو نکردی؟
میگم: اولن علیک سلام. دومن سیندلو نه و سیندرلا!
میگه: حواسم نبو سلام نکردم. از شازدت چه خبر؟
میگم: هیچی.
میگه: دیشو شنیدم باز ای داعشیا یه جوی تو عراق پوکونده بودن. (=منفجر کرده بودند)
میگم: مرتضی رفته دفاع از آقو امام حسین. خودشم محافظه پسرم هس.
میشینم کنار جوب. حوصلم سر رفته. ارسی سفیدو از تو پلاسیک درش میارم و نگاش میکنم. رحمت آقو باز نیشش وا شده. چش غره میرم براش. ول میکنه میره. به مرتضی میگم: نگا کن ننه! ای خولو هم تازه، فک میکنه من خلم.
طوری نگام میکنه که انگو اونم داره میگه: پس چی چی؟ ها که خلی ننه!
میگم: خدا وکیلی من خلم یا تو که میگفتی دوس دارم زنمو مثل ای کارتونو با اُرسی پیدا کنم. ای من بودم که یه لنگه کفش سفید چپوندم تو ساکم وقتی میرفتم عراق.
بد نگام میکنه. انگو میگه: ها تو بودی ننه!
کوتا میام. هر چی نباشه من آدم با وجدانی هسم. میگمش: راس میگی ننه. آخه دوس ندارم بری با ای حوری موریا بپری. زنتو هر طور شده من باید پیدا کنم...
سرم میارم بالو. نگاه میکنم به گنبد علی بن حمزه دلم شکسه. نزدیکه که گریم بگیره. همی موقع یِیهو عروسم میبینم. حتما خودشه. چشم میندازم به ارسی تو دسم. میگم: عروس گلم، وایسو!
میگه: چی شده مادرجون؟
خدارو شکر، خیلی مودبه. از همو اولش فحشم نمیده. اُرسیو میچپونم تو دسش. هاج و واج مونده. میگم: ننه جون، تو راه کربلا اگه جوون خوشتیپی دیدی که لنگهی ای ارسیو تو دسش بود، اسمش مرتضاست.
میپرسه: خب که چی...
میخوام مرتضارو نشونش بدم که یه صدای مردونه، صداش میزنه: نیلوفر! کجا موندی؟
دلم هری میریزه پویین (=پایین). چش چش میکنم بینم کی بود صداش زد. ها دیدمش! یه پیرمرد مو سفیده. خدارو شکر لابد باباشه.
به مرتضی نگا میکنم. دیگه مهم نیس چی میگه. دیگه خیالم راحتِ راحت شده. مرتضی رو، تا میکنم و میذارم تو کیفم...
general.info-qr | |
العنوان | پیادهروی اربعین با اُرسی سیندرلا |
المؤلف | محمد حسین امانت |
المشارکة فی | 1394/10/30 |
general.info-tags |
ألآراء