بسم اللّه

ولایت مهر

‎17 Jan 2016

    

                                ولایت مهر

بنام خدای هستی بخش – خدای دوست داشتنی – خدایی که آرزوی مرا که شرکت در راهپیمایی اربعین بود برآورد ه کرد و قدرت و توانم داد.

 -یکی دوماه  قبل از اربعین  94سال یکهزارو سیصدو نودو چهار؛ گذرنامه ام  حاضر شد .می خواستم اولین مهر  گذرنامه ام  زیارتی باشد  . سالها قبل موارد متعددی پیش آمد که به زیارت عتبات بروم ،  ولی  خود را مهیای سفر نمی دیدم . با خود می کفتم بروم و چه بگویم ؛ گناهکاری با روی خجل آمده ، کسی که بیشتر حرف می زند و کمتر عمل می کند .می خواهی بروی و بگویی  ، من  درد تو دارم اما  در این عمر پنجاه ساله  بیشتر  به دنیا اندیشیده ام و خود را دیده ام وصدها و بلکه هزاران حرف  ناتوان از بیان آن .

خیلی به خود م نهیب زدنم تا اینکه عاشورا ی امسال فضا برایم گونه ای دیگر بود – بیشتر وقت داشتم به خودم بپردازم و از گرفتاریهای مادی کمی خلاصی یابم .  اشتیاق زیارت و توسل به اهل بیت در این ایام بنا گاه بیشتر می شود و  چه زیباست وقتی راه گریزی نباشد .

عاشورا که تمام شد عزم کردم که هر طور شده اربعین را کریلا باشم .چون اولین سفرم بود کسی را جستجو می کردم که در سفر همراهیم کند . با اهل مسجد گفتگو کردم ، عده ای می گفتند "حالا زود ه ؛  موقعش روزهای اخر و نزدیک به اربعین است " تقریبا همه همین را می گفتند .  به سفارت عراق در تهران رفتم دیدم عده ای  دارند  فرم و یزا می گیرند و...می گفتند هنوز وضعیت  ویزا ی اربعین کاملا مشخص نیست . خلاصه با پرس و جو یکی از این شرکتها گفت " اگر انفرادی می خوای چند روزی وقت می گیره ". شب موضوع را با خانواده در میان گذاشتم " یکی از عزیزانم گفت "نه می توانم بگویم  نرو ؛ چون سفر  کربلاست  و نه می توانم بگویم برو ؛ چون وضعیت جسمانی و حالت  خراب است وبا توجه به ازدحام جمعیت و تهدیدهای دشمن معلوم نیست چه پیش آید  " .راستش رو بخواهید  ، پنجاه و اندی سن دارم ؛ سابقه کلیه درد و کمر درد های شدیدی دارم و هنوز هم گهگاه کمر درد امانم نمی دهد .

بهر طریق با گروهی ازهمراهان جوان  و مشتاق هیئت  توانستیم ویزا بگیریم .  چون تجربه سفر اینچنینی نداشتم کوله پشتی و کیسه خواب وآذوقه راه (مقداری خشکبارو...) و حتی آب خوردن  برای چند روز بهمراه داشتم .

 یکهفته قبل عازم مهران شدیم . در بین راه با خود می گفتم خدایا تو قوت  بده من با عشق و امید بتو آمده ام . در بین گروه ما جوانان و حتی نوجوانانی بودند که بعضا چندمین بارشان بود که به سفر کربلا می آمدند . کمی احساس خجالت می کردم بگویم این اولین بار است به سفر کربلا می آیم .خود را راضی می کردم که با خدای خود نجوا کنم . بچه ها بسیار احترامم می کردند ؛ اما بازیگوشی جوانی  خود را نیز داشتند .

از مرز که رد شدیم  با تمام هماهنگیهای تلفنی مسئول گروه مجبور شدیم شب را در پنجاه کیلومتری مرز در خاک عراق بسر کنیم . با خود فکر میکردم اینجا نه آب است و نه آبادی آنچنانی . اما بیا و ببین ؛ عشق به حسین و اهلبیت چه می کند . باز خجالت کشیدم که چرا چنین فکر کردم .  شنیده بودم که در ایام اربعین از زائران پذیرایی می کنند اما تا بحال اینچنین ندیده بودم .انگاری شور حسینی مردم را دوباره متولد کرده و همه واقع برادر تنی هستند  .افرادی با قیافه های معمولی می آمدند و قرار می گذاشتند که ما را به خانه هایشان ببرند و مهمان آنها باشیم حتی بعضی ناراحت می شدند که چرا مهمان کمتری سهم آنها شده .  انگاری محبت واقعی و نه زبانی اینجا معنا می یابد ؛ دوستی و برادی اینجا خود را نشان می دهد . در منزل یکی از همین عزیزان مهمان نواز ،وقتی جورابم را  درآوردم که پاهایم را بشویم ؛ پس از چند لحظه دیدم جورابم نیست . گفتم شاید بچه ها شوخی دارند . چیزی نگفتم تا اینکه صاحبخانه آمد و گفت لباسهایتان را بدهید تا بشوییم .  باورم نمی شد.  یکی از همراهان به بچه ها گفت "تا ناراحت نشده اونایی که لباس کثیف دارند بیاورند " . قسمتی از شب را در خانه  ای محقر اما پر از مهربانی پذیرایی شدیم ؛تا اینکه صاحبخانه  بهنگام رفتن  جوراب مرا شسته و مرتب  آورد و تحویل داد .

شب هنگام با آمدن اتوبوس هماهنگی شده ،به سمت حرم شهر کاظمین راه  افتادیم .وقتی رسیدیم حرم هنوز نماز صبح شروع نشده بود . آنروز لذتی بردم وصف ناشدنی ، همه را مد نظر داشتم ، پدر و مادر و همسرو فرزندان و اقوام و دوستان که التماس دعا داشتند .تقریبا برای همه نماز خواندم وسیر زیارت کردم .نزدیکای ظهر راهی نجف شدیم ؛ با توجه به شلوغی جاده نزدیک غروب به نجف رسیدیم . جایی برای ماندن نداشتیم ، مدتی منتظر شدیم ،یعنی اصلا بفکر جای خواب نبودیم ، عشق  زیارت مولی علی ( ع) مارا چنان شیفته کرده بود که خستگی را حس نمی کردیم  . باز هم باهمان شیفتگی به زائران اهل البیت ما را به خانه اشان بردند و پذیرایی کردند . من فقط احساس شرمندگی می کردم . چون کوله پشتی ام  پر از آذوقه و کنسرو بود که چه فکر می کردم و چه می دیدم  .  دو روزی که در نجف و کوفه گذراندیم ، من سعی می کردم قبل از نماز  صبح خارج شوم و بعد از شام برگردم . راستش رو بخواهید نه رو داشتم در صف غذا ی موکب ها بایستم و نه در منزل محل اقامت غذا یی تناول کنم ؛ بهمین دلیل برای احتیاط  که مشکلی برایم پیش نیاید ، خود م را با خوردن  میوه و  از این قبیل چیزهای سبک همراهم مشغول می کردم . خلاصه با وجود شلوغی و ازدحام بیش از حد در حرم امیر المومنین  علی (ع) هم تقریبا حسابی از دور زیارت کردم ؛ گر چه مشکلات نماز جماعت و یا نزدیک شدن به حرم بسیار بود اما تقریبا  راضی بودم و با خود می گفتم مولا علی (ع) خواهان بسیار دارد؛  ما همین دوردورا باشیم و زیارت کنیم سنگین تریم  ، مطمئنا  آقا عنایتی به  همه دوستدارانش دارد به ما هم . انشاءالله  .

 راستش رو بگم ؛  با حضور همراهان متعدد و جوانتر زیاد حال نمی کردم ،  گاهی وقتها مجبور بودیم بخاطر معطلی که در بعضی مواقع پیش می امد مانند خستگی و یا خرید بچه ها  ، از یک سری  خواسته های خودم بگذرم و موقعیتی رو که بعد از سالها بدست آورده بودم ؛ یعنی حال و هوای زیارت  و اعمال مستحبی ؛با دغدغه  و شتاب  از دست بدم . من با خودم عهد کرده بودم فقط به خودم بپردازم و بس و حتی به خونه قبل از رفتن گفته بودم "  کسی متوجه رفتن من نشود  واز نصب   پارچه های مرسوم هم خودداری کنند و انتظار  سوغاتی هم نداشته باشند ".

خلاصه صبح روز بعد ،بعد از نماز صبح همه پیاده راهی کربلا شدیم  ؛ هنوز از کنار پل اصلی شهر نجف نگدشته بودیم که بغزم ترکید ، با خود نجوا می کردم و می رفتم ، یکی از بچه ها گفت فلانی " باید اینجا جمع بشیم و همه با هم حرکت کنیم "  دیگه طاقت نیاوردم و با همان بغز گفتم قرار بعدی ما ستون مورد نظر( آخه از قبل برای جمع شدن گروه  ستونهایی رو که در فاصله بین نجف و کربلاست و تقریبا هر کدام پنجاه متر فاصله  شماره دارد مشخص کرده بودند) .البته بماند که نمی دونم چی شد که دیگه گروه رو ندیدم .

در ابتدای راه حال و هوای دیگری بود بنظرم آمد که همه  مسیرهای فرعی به این مسیر اصلی ختم می شود .کمی که آرام شدم سعی کردم چند تا عکس با دوربینم بگیرم و بقول خودم  ببینم جمعیت تا کجاست ، اما مگر می شد ابتدا و انتهای جمعیت رو دید ، جمعیت همینطور می آمد و می رفت صبر هم باعث نمی شد انتها ی جمعیت رو ببینی . نگو، از چند روز پیش این جمعیت همچنان جریان داشت و من غافل بودم .

 چون صبح بود مردم بین راه بهر طریق پذیرایی می شدند . با هر چیز که فکرش رو بکنی ، چای ، قهوه ، نان ، خرما ، تخم مرغ ، کیک ، آش به سبک عراقی و... من هم بیسکوییهای رو که با خودم آورده بودم می خوردم و ادامه می دادم ؛ گاهی هم با لیوان خودم چایی می گرفتم و می خوردم ( البته این برای رعایت شرایط مزاجیم بود که گفتم ) عزیزان عراقی چای  تیره و تلخ و بسیار شیرین می نوشند ویا قهوه رو کم و بسیار غلیظ میل می کنند واین با ذائقه من جور در نمی آمد. وگرنه انواع پذیراییها بود ؛ از  خوراک ماهی گرفته تالوبیا پلو و نان گرم و کباب و.... که همه با افتخار تقدیم زائران می شد.

راستی یادم رفت بگم توی مرز مهران که وارد خاک عراق می شدیم ازدحام جمعیت بسیار زیاد بود صحنه های فراوان از شوق و اشتیاق زیارت آقا و مولایمان . یکی از این صحنه ها که خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد دختر خانمی بود که با یک دست پدرپیرش رو با چفیه ای که بدستش بسته بود می کشید و مادرش را هم که روی  ویلچربود  به جلو میراند وواقعا شیر زن ایرانی بودن خود را به همه نشان می داد و باز مرا خجل می کرد که چگونه فقط به فکر خودم بودم  که چگونه  از مرز بگذرم . صحنه های اینچنینی در بین راه  نجف به کربلا بسیار بود . نمایشی هم نبود ، وقتی در جایی روی صندلی هایی که برای رفع خستگی زائرین در بین راه  توسط مردم گذاشته بودند نشسته بودم تا نفسی تازه کنم ؛ دیدم جوانی خاک  جلو پای زائران را بآرامی  جمع می کند ، با اشاره دست باو گفتم "کمی آب بپاش  " نگاهی بمن کرد و چیزی نگفت  بیشتر به حرکاتش  دقت کردم . بعد خجالت زده از آنجا دور شدم . متوجه نبودم که اینها خاک پای زائران را برای تبرک جمع می کنند.

توصیف  بسیاری از موارد که چگونه مادران کودکانشان را به کول گرفته و یا  همه اهل خانواده با یک چرخ دستی عازم حرکت در مسیر اربعین هستند و یا چطور می شود با چای برهنه این مسیر چند ده  کیلومتری و بعضا چند صد کیلومتری و ناهموار را پیمود ؛ شنیده و دیده اید و جای گفتن برای من باقی نمی گذارد . اما بقول  یکی از همین عشاق که در بین راه با  هم همراه شدیم و پاهایش هم تاول زده بود و مجبور شدم او را با اجبار به درمانگاه برده و چرک و آب را از تاول پایش خارج و باند پیچی کنند ؛ می گفت " این چندمین بار است که به این سفر می آیم ،و هر بار  هم درس تازه ای می گیرم ؛ فرزندانم مرا با  داشتن شصت سال سن از این راهپیمایی نهی می کنند ولی نزدیک اربعین که می شود آرام و قرار ندارم  و یکباره می بینم در بین راه کربلا هستم ".

از پاهای تاول زده  و دردها و رنجهای بین راه  با وجود فراهم بودن افرادی که آماده ماساژدادن بدن شما بودند و یا تلفن همراه  شما را با افتخار شارژ کنند و یا مایحتاج روزانه خود را تقدیم زائران می کنند و یا پاهای شما را می شویند و در حسینیه ها ازشما پذیرایی می کنند و حتی پتوو محل خواب  خود را به شما می دهند تا مبادا نگران و ناراحت باشید و....، سخن نمی گویم . فقط به مصیبت اهلبیت امام حسین (ع) و کودکان ایشان می اندیشم که چگونه مسیرهایی بسیار سخت تر  و ناهموار را با آن همه رنج بدون زره ای ضعف طی کردند و در مقابل دشمن غدار حتی خم به آبرو نیاوردند و شکایتی نکردند. و وقتی از خواهر بزرگوار امام حسین (ع) سوال می شود " چه دیدی؟ " می فرمایند " ندیدم الی زیبایی".

 وقتی وارد حریم کربلا شدیم حکایت بگونه ای دیگر بود . همهء عطش شوق و وصال  و طغیان و بغزمان آرام   گرفت . آرامشی خاص خود که تقریبا  انگاری همه  دردها و فشار راه را در خود می بلعد . شاید به رسیدن رودخانه ای پر تلاطم به مصب و مقصد خود  بیشتر تشبیه شود و انگاری همه چیز به حال اول بر می گردد.

ازدحام جمعیت در تمام منطقه کربلا   و کمبود فضایی برای بجا آوردن اعمال مستحبی  نگرانم می کند و با خود می گویم " مبادا لیا قت ندارم کنار آقا باشم " و باز بزرگی  و  رفعت اهلبیت در نظرم می آید و  می نگرم که  این خاندان آنقدر رئوف و مهربانند که حتی دشمنان  خود را  سیراب کرده اند . وچگونه است  که در این صحرای کم آب و با این جمعیت که بدرستی برابر جمعیت تمام کشور  عراق است ؛ حتی یک نفر گرسنه و تشنه نمانده و  درمانده و رنجور و بی پناه نساخته است . 

 شب را بهر نحو در جوار حرم می گذرانم و روز بعد بدنبال زیارت آقا مجددا عازم حرم می شوم ؛ اما مگر کربلا در این ایام شب و روز می شناسد.باز از اینکه نتوانستم نزدیک حرم شوم ناراحتم . تا اینکه وقت نماز ظهر  می شود . جایی را برای نماز می یابم و زیر انداز همراه و کوله ام را پایین می آورم از اطراف خود می شنوم ؛ که در این ایام  توفیق راهپیمایی کفایت می کند و چون جمعیت بسیار عازم کربلا هستند سعی کنید بعداز اربعین از حریم خارج شوید تا دیگران نیز از زیارت آقا بهره مند شوند . بعد از نماز رو به آقا کرده و شکر خدای را بجا می آورم که این توفیق را بمن  عطا فرمود   . والسلام

دلنوشته های سفر کربلا –ایام اربعین سال 1394     


معلومات الاثر
general.info-qr
العنوانولایت مهر
المؤلفشهرام نظام افتخاری
المشارکة فی1394/10/27
general.info-tags

ألآراء