در مسیر وصال
5 Jan 2016
بسم الله الرحمن الرحيم
درمسير وصال
تقديم به روح پاك سرلشكرشهيد حاج حسين همداني
و همه شهيدان مدافع حرم
فهرست
مقدمه....................................................................3
آغازي بي پايان.......................................................... 5
ره يافتگان وصال..........................................................6
جاذبه ي ناشناس...........................................................7
كوي جانان .............................................................. 8
معجزه ي دل ها...........................................................10
نقطه ي رهايي........................................................... 11
حكايت شيدايي............................................................13
اقيانوس محبت .......................................................... 14
تمناي وصال............................................................. 15
ذوب وجود .............................................................. 16
قافله ي دل ها.......................................................... 17
السابقون السابقون...................................................... 18
منزل دنيا ............................................................. 19
رنج شيرين ............................................................. 20
سيطره ي فتح ........................................................... 21
فطرس روح............................................................... 22
ازعقل تا جنون.......................................................... 23
دست دردست دريا......................................................... 24
كوچ ................................................................... 25
تاوان عاشقي ............................................................26
ضيافت راز.............................................................. 27
درهمسايگي خورشيد....................................................... 28
موسم بيداري............................................................ 29
ساعت صفر............................................................... 30
مقدمه:
با تقديم سلام ودرود بي انتها به محضرامام عشق وسروروسالارشهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام كه مشق عاشقي وشيوه شيدايي را به همه آزادي خواهان عالم آموخت واينگونه عروجش آتش وحرارت برقلوب محبينش انداخت كه تا ابد سردنخواهد شد وچنان شعله مي كشد كه حتي ازبذل جان خويش هم دريغ نمي كنند ودرمسير وصال سرازپانشناخته ودردل هر سختي وخطري پاي مي نهند .
حماسه كربلاي سال 61 هجري صراطي را نشان بشريت داد كه تادنيا هست انسان را به سوي سعادت وعزت رهنمون خواهد ساخت وكافيست كه دلهاي به غفلت افتاده وخواب آلود را دراين مسير انداخت تا با زمزمه دل انگيز معرفت وعشق بيدارش كنند ومشتاقانه براي رسيدن سرچشمه ي نور جسم ضعيف وخسته ازروزمره گي وگرفتار عادات را به حركت وادار نمايد.
آنچه كه امام اشك به ما آموخت محدود به زمان ومكان نخواهد بود ودرهرنقطه ازعالم كه ظالمي ومظلومي باشد بايد براي عزت وحريت انسان فرياد كشيد وآنانكه سكوت مي كنند بي شك عاقبتي سخت وسرزنش آيندگان درانتظارشان خواهد بود وهمين مبنايي شده براي دلهاي سوزان مردان وزناني كه هنوزهم دفاع ازآرمان ها را مقدس مي شمارند ودنيا مي شود عرصه تجلي ايثار و فداكاري آنها وبرايشان مليت ومذهب ديگرمعنا ندارد وبا هرسختي خودرا براي شهادت آماده ومهيا مي سازند ويكي مي شود رزمنده ومدافع عزت وشرف خاكش وديگري مي شود مدافع حرم!
به راستي كه دنبال كردن اين راه ازكربلا تا ايران و به هرنقطه ازدنيا چه درآسيا وآفريقا وحتي اروپا وآمريكا به خوبي عيان مي سازد كه چگونه عاشورا هنوزبعدازگذشت 1400 سال چون قلبي تپنده خون تازه را به درون رگهاي خشكيده بشريت فراموش شده وآدميت گرفتارآمده دربند اميال شيطاني ونفساني ساري وجاري مي سازدوبه ذات ونهادپاك مغفول مانده انسان جان وهويت مي بخشد.
كربلا...
نامي كه ديگريك اسم درميان اسم ها نيست ويك آرمان است كه حقيقت جويان عالم با هردين ومذهب را به سوي خود فرامي خواند وصحنه بروزوظهورآن مي شود زيارت اربعين!
شايد تا چندين سال پيش وقتي درحديث شريف امام حسن عسكري عليه السلام زيارت اربعين را بعنوان يكي ازعلايم پنج گانه شيعه مي خوانديم درك درستي ازآن نداشتيم كه مگر خواندن يك زيارت چند صفحه اي چقدرمي تواند مهم باشد اما وقتي به ناگاه دعوت مي شوي درحالي كه مشغول كاروزندگي خود هستي وگويا ندايي تورا به سوي خود مي خواند وتو نميداني براي چه وبا كدام منطق بايد قدم درمسيري سخت وطاقت فرسا بگذاري راهي ميشوي وآنجاست كه در مي يابي انتخاب شده اي هستي تا درمسير ظهورونمايش قدرت شيعه حركت كني ...
توفيقي دست داد تا اين ذره ي بي مقدارهم به ره پويان مسيردلدادگي وعشق بپيوندم ونايب الزياره رهبرعزيزترازجانم باشم ودر مجموعه درمسيروصال سعي نمودم تا فارغ ازهمه سختي ها وكم وكاستي ها موضوعاتي را گزارش كنم كه كمتر به چشم مي آمدند واميد است كه مورد قبول حضرت دوست قراربگيرد.
اين مجموعه را تقديم ميكنم به روح بزرگ وپاك شهيد حاج حسين همداني وهمه شهداي مدافع حرم اهل بيت عليهم السلام.
***
آغازي بي پايان
كوله بارسفربسته شد وسرانجام هنگام سفرفرارسيد...
چراغ هاي وسط بزرگراه يادگارامام (ره) را به ياد همه شهداي عزيزمان قصد رفتن، يكي يكي ازمقابل چشمانم مي گذرانم وآنها را به شوق شمردن ستون هاي شماره دارمسير نجف تاكربلا مي شمارم وهنوز هم متحيرم كه چگونه دعوت شدم ونمي دانم دراين سفره ي عظيم چه رزقي برايم تدارك ديده اند؟
گاه درهم شكسته شدن تعلقات واميال وخالص شدن براي محبوب است وگويا هرآنچه كه داشته اي بايد برزمين گذاشته وفقط به اندازه يك كوله پشتي كوچ ازآن برداري وبه راه بيافتي....
سردرگريبان انديشه كه فرومي بري به جايي نميرسي وهرچه فكرمي كني نمي فهمي چه جاذبه اي داردتورا به سمت خودش مي كشاند وبه كدامين دعوت عزم سفركرده اي وگويا عقل را براي فهم آن نيافريده اند...
حسين
حسين
حسين
زمزمه ونجوايي دل انگيز كه بند بند وجود را به چنگ مي زندوچنان موسيقي عرشي دل خفته را به سرشوق آورده وپاهاي مرده را به حركت وادارمي سازد وپياله نوشان ازباده ي معرفت وشيدايي مسيرهاي آسمان را طي مي كني وبا چشماني مست به تماشاي جلوه هاي جانانه ي عاشقي كه تجلي گاه سيرالي المعبود را نشان مي دهد خواهند نشاندواين تازه يك آغازي خواهد بود بي پايان!
اين شروع را هرگز پاياني نيست وبه يقين يك آغازي در راه است كه نهايتش را فرصت فهميدن نداده اند و كسي آخرش را لمس نخواهد كرد مگرآنكه پايان زندگي اش اول وصالش باشد.
***
ره يافتگان وصال
اولين قرار عاشقي بهشت است...
اما نه آن بهشت كه وصفش را شنيده اي!
بهشت شهيدان...
بهشت زهرا سلام الله عليها
جايي كه محل قرار خيلي ها براي رفتن ورسيدن به كربلا بود...
آنان كه روي سربندهايشان نوشته بودند : راهيان كربلا!
وچه عاشقانه نه باپاي خاكي بلكه با پاي دل به سوي كربلا شتافتند وبه مقصودحقيقي رسيدند...
اي كربلا...
آنان كه به سوي تو درحركتند به معامله خواهند نشست وعده اي به ديدار ضريح مي آيند وبه طمع ثواب كه به هردوخواهندرسيد اما برگشتش بازسوز هجران است وحسرت ولي كساني كه حقيقت تورا كشف مي كنند به وصال مي رسند حتي اگر چشمان سرشان به ضريح وبارگاه باشكوهت نيافتد بي شك معامله اي پرسود كرده اند!
جان مي دهند وجانان ميگيرند...
آري!
به راستي شهيداني كه امروز ازكنارشان راهي كربلا مي شويم چه زيبا كربلايي شدند وچقدرجاودانه ميهمان سفره ي فضل خداوند گرديدند...
خوشا شماكه ازهمه دنيا وظواهر فريبنده اش عارفانه دل بريديد ودر اين مسير صادقانه وبا همه وجود قدم گذاشتيد وديگر زائروراهي كربلا نبوديد بلكه ره يافتگان وصال شديدوخوشا به حال شما ...
***
جاذبه ناشناس
براي رسيدن به مقصد هميشه بايد ازمرزهايي گذركردكه هميشه مادي نيستند وگاهي بايد ازمرز هر آنچه در درونت ساخته اي عبور كني واين زمينه ي ورود به سرزمين معرفت وعشق است تا وقتي از خط مرزي كشوروخاكت عبور مي گذري تمام وجودت ميل رسيدن به مقصود را داشته باشدوبا گذراز زمينت به وادي آرزوهايي كه به اصل وسرمنشاء وجود وصل هستند قدم بگذاري.
درعالم ظاهر اينجا چيزهايي مي بيني كه برايت تازه گي دارند!
مردوزن وپيروجوان دراين تاريكي وسرماي استخوان سوز به سمت چه جاذبه اي درحركتند؟
كودكان ونوجواناني كه شايد هرگزاين ساعت ازشبانه روز را نديده اند معلوم نيست با چه نيرويي به طرف مرز، بدون خستگي وخواب آلودگي راه مي پيمايند؟
پيرمردهايي كه شايد اندكي پياده روي ازادامه راه عاجزشان مي كند اينجا پابه پاي جوان ها درحركتند...
پاهايي كه شتابان قدم برمي دارند وحرارتي كه ازدرون آنهارا به حركت واداشته ودستاني كه پرچم هاي يا حسين (ع) ويا ايالفضل (ع) گرفته اند وهمه وهمه به سوي جاذبه اي ناشناس كه فقط وفقط در دل هاي عاشق قابل فهم است درحركتند وبرايشان مركب فرقي نمي كند ،گاهي پياده وگاهي سوار بر تريلر وگاهي اتوبوس وخلاصه هر وسيله اي كه بتواند اورابه اولين منزل كه حرم مولاي عاشقان اميرالمومنين (ع) است برسانند.
***
كوي جانان
آفتاب غروب كرده وتاريكي محض نخلستان هاي دوطرف جاده را فراگرفته وعبورازاين مسيركه منتهي به نجف اشرف مي شود آن هم درشب جمعه تداعي كننده نجواي مناجات اول مظلوم عالم ودرد دل هاي ميان چاه هاي كوفه است.
الهي وربي من لي غيرك...
شوق ديداروزيارت بارگاه اميرالمومنين علي عليه السلام در دل بيداد مي كند وچه احساس وصف ناشدني زيبائيست !
گويا شرط قدم گذاشتن دروادي امام حسين عليه السلام زيارت مرقدباصفاي علي ابن ابيطالب (ع) است؛ درو ديواراين حرم دلهاي خفته را بيدارمي سازد وذهن درهم ريخته ودچاروسوسه واوهام را به تفكرمجبورمي سازد.
اينكه قراراست پرونده هاي اعمال مارا با ميزاني چون صاحب اين بارگاه باعظمت بسنجند آدمي را مي شكند وخوردميكند.شكوه وجلالي كه انسان را خاك مي كند واگروجودخاك شود همين استحاله پاكش مي كند وازهركجاي دنياغباري به كربلا برسد مي شود تربت!
ماهيتش عوض مي شود وديگرنه تنها پاك است بلكه ازمطهرات مي شود وخودش نجاسات وآلودگي ها را طاهر مي كند وازآن فراتر((الشفاء في تربت الحسين عليه السلام))
پس خاكي كه به كربلا مي رسد تربت مي شود وخودش شفا مي گيردوشفا مي بخشد وكجاست دل پاك وبصيري كه ارزش وجودهاي حسيني شده را بفهمد وقدربداند؟
يا علي...
ازدروديوارحرمت ناله ي غربت توراهنوزمي شود شنيد...
غربتي كه عالم وبشريت رامحروم ساخت وآنچنان درفقرمعرفت وانسانيت فروبرد كه همه فرزندان معصومت رايا به زهر يا باشمشير ازدست زمان ها گرفت وآخرين ذخيره نازنينت را به غيبت طولاني وجان فرسا كشاند ونفس ونبض زمين را تا به امروز وتا به آينده اي كه فقط خدا انتهايش را مي داند چه دردناك به شماره انداخت.
يا علي...
دلمان چقدرهواي شمارا كرده!
ظلم وبي عدالتي وتبعيض جانمان را به آتش كشيده وبغض فراموشي معنويات وشرف وانسانيت گلوي ما را تا سرحد خفگي مي فشارد.
ظالماني كه خودراكدخداي دنيا مي دانند وجان ومال ضعيفان درمسيراهداف شيطاني وشوم آنها هيچ بهايي ندارد وخون بيچاره گان ديگر گويي رنگ ندارد وآنچنان كاردنيا قفل شده كه تنها كليدي ازيك جاي ديگر وماوراي اين عالم براي گشودنش لازم است.
فتح الفتوحي نياز دنياست كه ازدستان مبارك امام معصوم برمي آيد وبس واين حقيقت را مي توان ازنجواها وزمزمه هاي اين خيل عظيم عشاق زيارت اربعين دريافت كه با چشماني اشكبارومنتظرفرياد ميزنند: (( اللهم عجل لوليك الفرج ))
***
معجزه ي دل ها
اينجا همه چيز خوب وزيباست...
همه با هم يك دل ومهربانند...
همه به هم كمك مي كنند وخلاصه اين ايثارومهرباني انسان را به ياد دوران ظهورامام عصر ارواحنافداه مي اندازد .
اينجا كسي احساس غريبي نمي كند،ايراني وعراقي ندارد وهمه يكديگر را برادرخودميدانند؛بچه هايي كه التماست ميكنند تابراي خواب به خانه شان بروي ووقتي قبول مي كني و واردمنزل محقرومحرومشان مي شوي آب گرم مي آورند وپاهايت را مي شويند وماساژ مي دهند وبه گرمي ازتو پذيرايي مي كنند به گونه اي كه انگارسالهاست تورا مي شناسند.
اينجا همه هرچه دارند بي منت وبي توقع مي بخشند وازمقابل هرموكب وايستگاه صلواتي كه عبور مي كني همين طوراست.
اي صاحب عصروزمان (عج)...
اگرچه مارا خواب غفلت وغم نان ومعاش باخودمشغول ساخته اما شما با نزديك كردن دل هاي شيعيان وعاشقان، شوروشوق انتظاروفرج را با حرارت محبت به امام حسين عليه السلام درقلوبشان زنده نگاه داشته اي تا از اين اجتماع عظيم اربعين بوي خوش ظهور برمشام برسد.
***
نقطه ي رهايي
صدها عاشق بانواي حيدرحيدر ولبيك يا حيدر دسته دسته وارد حرم مي شدند وبي اختيار اشك ازچشمان هرزائري جاري مي شد.درآن ازدحام وفشارجمعيت چشم كه به ضريح مولا علي عليه السلام مي افتداحساس عظمت وسربلندي مي كني وازظلم وستمي كه برامام غريب ومظلوممان روا داشته اند سخت ديده گان خواهد گريست.
گاهي آنقدرجمعيت فشار مي آورد كه گويي استخوان پهلو وسينه درهم خواهندشكست واينجاست كه دل به ياد مدينه وبانوي پهلوشكسته مي شكند وآهسته ميشنوي بعضي ميگويند: يازهرا (س)
آتش مي گيري ومي سوزي وآرزو ميكني كه همانجا جان دهي اما تلاطم جمعيت چونان دستي تورا به سمت بيرون مي راند حال آنكه نمي تواني دل بكني وتا آخرين لحظات هم هنوز با چشم التماس مي كني كه بماني اما گويا فرصت به پايان رسيده وبايد بروي...
چه لذت عجيبي دارد!
تجربه اين لحظات به همه ي عمر مي ارزد ودرك ثانيه هايي كه قابل وصف نيستند و بي جهت برخي سعي مي كنند تا بادوربين هاي كوچك گوشي همراه خود آنها را ثبت كنند وبه زحمت وپنهاني عكس بگيرند.
اين لحظات قابل ثبت وضبط نخواهند بود وفقط همين دلهاي صاف محلي براي ذخيره ي عظمت وزيبايي آن خواهد بود وبس ...
درگوشه اي از حرم مقابل ايوان طلايي حضرت روي زمين بايد نشست وزيارت امين الله را زمزمه كرد وگاه گاهي محو تماشاي مناظري مي شوي كه خودت هم چگونگي اهداي اين فرصت را به چشمانت نميداني!
چقدر دل كندن ازاين بارگاه سخت وجان سوزاست وتنهابهانه اي كه مي تواند اين زائران را ازهمجواري با حرم مولايشان جداسازد همانا شوق زيارت حضرت اباعبدالله (ع) است ومي توان گفت كه اينجا نقطه ي رهايي است براي رسيدن به مقصد...
نقطه ي رهايي براي جداشدن از حس ها وفضاهايي كه با آنها قلب وروحت عجيب مانوس شده اند وآنقدراحساس راحتي وتقرب مي كني كه گويا آغوش گرم مادري را ماند براي طفل صغيرش.
نقطه ي رهايي براي جداشدن ازدوست داشتني ترين جايي كه درعالم وجود دارد وآقاترين مرد زمين وزمان كه تمام سفره ي دلت را آنگونه برايش بازكردي كه انگاربراي رهاشدن از نگفتنشان وراحتي ازكشيدنشان برشانه هاي خسته ي دل وجان فقط همين زيارت را درزندگي كم داشته والان يافته اي...
نقطه ي رهايي براي رفتن نه، براي شروع ماندن!
***
حكايت شيدايي
اگرشيدايي را همان عاشقي همراه با جنون معنا كنيم به راستي اين كوچه وخيابان هاي شهرنجف آن هم چندروزمانده به اربعين حسيني را مي توان تجلي گاه ومحل تفسير اين واژه دانست!
زنان وكودكان وپيروجوان كه گردوغبار لباس وچهره شان روايت گر شيدايي عمق درونشان است؛ اگرچه خستگي ازتمام وجودشان مي بارد اما برق شوقي كه درميان اشك هاي ديده گانشان مي درخشد وپيداست چيز ديگري را حكايت مي كند.
عاشق بودن تنها،براي تحمل اين همه سختي وخستگي كافي نيست وعنصرديگري بايد اين عشق را چننين به اوج رسانده باشد كه اينچنين انسان را وادارسازد تا عقل را كناربگذارد وقدم درجاده اي بگذارد كه مي داند همه اش خستگي وبي خوابي ورنج تن است اما...
جنون!
اين همان جرقه اي است شايد كه عشق پنهان در دل را شعله ور مي سازد وهمه گان را ازدورونزديك به اينجا مي كشاند واين شيدايي را كسي نخواهد فهميد مگرآن كه عقل حساب گر ازحباب تن مادي گرا بيرون آيد وازهرچه دارد بگذرد وبا كاروان اربعين حسيني همراه شود.
***
اقيانوس محبت
احساس مي كنم درمقابل اقيانوس بي كراني ازمحبت ايستاده ام كه قطره اي ازآن عالمي راسيراب مي كند؛يك ذره اش مي تواند چون سيلي خروشان به ناگاه گم كرده راهي را درخودغرق كند ودراين اقيانوس عظيم فروببرد.
يك نسيم وزيده ازسوي اينجا دل وجان هارا بيداركرده ودرياي وجود عاشقان را آنچنان طوفاني ساخته كه فقط رسيدن به ساحل تماشا آرامشان مي سازد وديگر چه اهميتي دارد كه اين پرنده هاي كوچيده را چه خطرها وسختي هايي درانتظار است.
پرستوهاي مهاجر كه معلوم نيست ازكجا وازچه مسافتي آمده اند اما مثل مرغان خسته ازسفربراي رسيدن به اين اقيانوس بال وپرمي زنند واستواري قدم هايشان نشان مي دهد كه آنقدرمصمم به رسيدن هستند كه باكي ازهيچ موج مخالفي ندارند وبه گونه اي براي رسيدن به مقصد خالص شده اند كه هيچ ناخالصي واميال وافكارمزاحمي اراده آنها راسست نمي كند وچقدرعجيب است كه صاحبان مركب مدام درگوششان فرياد مي زنند كربلا... كربلا ... اما سواره رفتن گويا مراد ومقصود نيست واين راه رسيدن به اقيانوس محبت را با پاي پياده ومركب دل قراراست ...
***
تمناي وصال
پاهايي كه تاول مي زنند...
تاول هايي كه سربازمي كنند ومي سوزند...
زانوهايي كه خسته مي شوندوگاهي ازياري سركشي مي كنند...
شانه هايي كه ازكشيدن توشه سفرمدام شكايت مي كنند...
بدني كه از سختي سفرگلايه دارند وعقلي كه مدام سرزنش مي كندكه چراخودت را اين همه به زحمت انداخته اي وهزاران اما واگر...
مجبوري كه درطول سفر جواب همه اينها را بدهي وبا دلت همه شان را راضي كني!
سوال هايي كه خودت هم جوابشان را نمي داني وفقط وفقط اصرار والتماس مي كني وتمنا داري كه تحمل كنيد...
به پاهاوزانوهاوشانه ها وبدن خسته ات وعقل سرزنش گرت التماس مي كني كه ياري كنيد ومرا برسانيد كه همه اين رنج هايي كه متحمل شده ايد جوابش درجائيست كه نشاني اش را به دل داده اند وهيچكدام نمي دانيد ونخواهيد فهميد.
صبركنيد ومرا به هرزحمت كه هست بكشانيد وبرسانيد كه اين سفره ي پهن شده براي سيري وراحتي شما نيست بلكه براي سيراب شدن تشنگي دل است واين پيمان به گونه اي بسته شده كه اگرشما به رنج نيافتيد خبري از خاموشي عطش دل نيست...
پس تمنا مي كنم كه صبور باشيد ومرا به وصال محبوب برسانيد...
***
ذوب وجود
چشماني كه مدام مي بارند واشك هايي كه درگرماي محبت تبخيرمي شوند ووجودي كه با حرارتي از درون ذوب مي شوند.
ذوب شدني كه سردشدني برايش نديده اند وقراراست تا ابدلذت زودگذرخنكاي ظواهر نچشد چراكه حياتش ورمزبقايش درمذاب بودن است واگر روزي سرد شود چون صخره سنگ خواهد شد وبي احساس !
رمزجاري بودنش درمذاب بودنش است وگرنه مي ميرد وازحركت مي ايستد.
ازقله اي فوران كرده كه همه اش حرارت است وگرمايي ازجنس محبت وعشق...
زماني ايستادن را سزاواراست كه به دريا رسيده باشدو آن زمان كه درعمق خنكاي وجود دريا آرام بگيرد وساكت وبي صدا دركف آغوشش بنشيندبه انتظار اينكه روزي دوباره صدايش كنند تا برانگيخته شود ومنشاء و مبدأ آن حرارت كه او را عمري مذاب كرده بود به وي وتمام آنها كه نفهميدند وحرارت را حس نكردند نشان دهندوآن روز است كه فقط هنگامه مزد نيست بلكه قدرانسان ها نمايان خواهد شد.
***
قافله دل ها
اين قافله،قافله ي دل است ...
آنانكه با دل نبودند اصلاً نيامده اند كه برگردند!
دعوت شده گاني كه براي تماشاي جلوه هاي تاريخ ساز زمين وزمان دعوت شده اند.
رزمايشي براي تمرين يك حركت آسماني كه همه هستي درانتظارش هستند وسالهاي سال است كه خيلي ها آمدندورفتند ومحقق نشد.
آمدن كسي با پاي دل نيامده باشد سودي برايش نخواهد داشت وازتماشاي اين همه صحنه هاي طراحي شده براي آمادگي انسان چيزي نخواهد فهميد؛ پس به يقين اينان كه اينجا به اين سيل خروشان رسيده اند همگي انتخاب شده اند تا دستي هدايتگر آنها را كارگرداني كندوبه آنها نقش بدهد تا بياموزند وآماده باشند براي حضور درنمايش اصلي!
خوش به حال آنها كه به ايشان نقش اصلي را داده اند وبي شك كارگردان اين صحنه سياهي لشكرنخواهد خواست وقراراست تا اين قافله ي دل ها همه وهمه يك حماسه ي جهاني را بسازند كه تاريخ درانتظار تماشاي آن بوده وخواهد بود.
پس اي اصحاب آخرالزماني امام عشق!
بشتابيد كه ازاين مسير به جايگاه اصلي وانتهاي آرزوي عاشقان ومنتظران خواهيد رسيد.
***
السابقون السابقون
همه چون ذره اي سواربر سيلي خروشان به سمت دريا درحركتم وحتي به اندازه يك قدم اگر بايستي از ده ها نفرعقب خواهي ماند .
سيل جمعيت همينطور درحركت است وخوش به حال آنان كه سبك بارند.
باركه سبك باشد راحت تر خواهي رفت وزودتر هم خواهي رسيد.
اينجا ميدان مسابقه است ورقابت برسر ميزان ارادت وعشق خالصانه خواهد بود.
گاهي كه درد بدن وسوزش پاتورا بي تاب مي كند گويي ازجايي ديگر سرت را برمي گردانند وچشمه هايي رانشانت مي دهند كه بفهمي هنوز هم عاشق نيستي!
آن پسربچه ودختركي كه با پاي برهنه با يك پرچم روي دوش ويا پيرزني كه به سختي وعصازنان خودرا مي كشاند ويا آن مردميانسالي كه همسر معلولش را روي صندلي چرخ دار با ساكي كه ازبندهايش به شانه انداخته وعرق ريزان هول مي دهد وهزاران جلوه ي ديگر كه نشان از ارادت هاي خالص وناب عاشقان حسيني ورهروان كربلا دارد.
آنانكه عيار اخلاصشان بيشتراست دراين ميدان جلوترندو اخلاص است كه اينجا كارگراست وگرنه فرقي نمي كند كه چه كاره اي وچه مقام ومنصب وثروتي داري!؟
آدم ها همه اينجا يكسانند ودكترومعلم وكارگروكشاورزو... همه مثل هم ودركنارهم راه مي روند ومقصدشان يكيست اما خلوص درنيت وثبات درقدم شأن آنها را معلوم خواهدكرد اما نه درزمين بلكه درآسمان ودر دفتري كه كسي ازآن باخبر نمي شودتا روزي كه اسرار عيان مي شود وپرده ها مي افتد وهركسي كارنامه اعمالش را خواهد گرفت.
***
منزل دنيا
شب ها راكه درموكب ها مي خوابي، مي بيني همه چقدر بي ادعا وبي توقع فقط به اندازه يك جا براي خوابيدن قانع وراضي هستندچراكه مي دانند اينجه با همه ي سختي ودشواري منزل يك شبه است ونه بيشتر!
پس توقع بيشتري ازآن ندارندوچيز زيادي هم نمي خواهند.
تفكر دراين مثال به ياد انسان مي آورد حكايت منزل دنيا را !
اگرآن را موقت بداني زيادسخت نخواهي گرفت وتوقع زيادي هم نداري چراكه يقين داري دائمي نيست ودير يا زود خواهي رفت وبه فكر راحتي وآسايش به هرقيمت نخواهي بود.
مطمئن هستي كه مدتي مهمان هستي وازآن خواهي گذشت وسختي ودشواري آن هم زياد آزارت نخواهد داد.
اما واي به حال كسي كه دنيارامنزل دائمي بداند؛ آنوقت ضعيف وندارش غم معاش و حيات به ناله وشكوه مي اندازدش واو كه دارد را غصه ي رفتن وجاگذاشتن اندوخته هاي مادي اش بي امان وبي تاب مي كند.
صد البته كه فهميدن فاني وموقتي بودن دنيا را چه سخت است مگر آنكه به مدارج بالاي تقوي رسيده باشي.
***
رنج شيرين
راه به نيمه رسيده اما كمتركسي را مي بيني كه سالم راه برود ودرمانگاه هاي بين مسير نجف تا كربلا را كه سرمي زني پرشده از زائراني كه براي درد زانو وزخم ها وتاول هاي پاي خودمرهم طلب مي كنند وچه زيباست كه هيچ كدام نمي نالندونادم وبه فكربرگشت نيستند چراكه مي دانند اجري عظيم براي اين زخم هاي اندك در راه است وهمين تحمل اين رنج ها ودردها را شيرين مي كند. همه مي دانند كه رسيدن به مقصدي كه برايش ازشهروديار خويش آواره شدند بهاي زيادي دارد كه جانانه بايد بپردازند وهزينه كنند.
بايد كه يكسرجان شوي تا لايق جانان شوي...
اينگونه است كه كسي زمينگير نمي شود وفقط لحظاتي اندك براي مرهمي وپانسماني وبع باز حركت به سوي خانه دلبر!
بي شك تمام كساني كه پاي دراين مسير گذاشته اند سخت مصمم براي رسيدن هستند وهيچ رنج ودردي آنها را از نيت وقصدي كه دارند وراهي كه شروع كرده اند منصرف نخواهد كرد چرا كه به فاصله چند قدمي انواع خودرو براي سواره رفتن وجود دارد اما همچنان پياده رفتن مشتري بسيار دارد...
***
سيطره ي فتح
سيل جمعيت به سيطره ي ورودي شهركربلا رسيده اند وبراي بازرسي متوقف شده اند.به صورت خودجوش اشعار حماسي فارسي خوانده مي شود وحال عجيبي حكم فرما شده واشك شوق درچشمان همه حلقه زده است.
اي اهل حرم ميرو علمدارنيامد....
لبيك ياحسين (ع)
لبيك يازينب (س)
ياحيدر(ع)
اما هيچكدام ا اين اشعار واذكار دلم را آرام نمي كرد وبه راستي كه چقدر جاي امام وشهداي عزيزمان اينجا خاليست وچه صفايي دارد كه برخي زيرلب شعر معروف كجاييد اي شهيدان خدايي را زمزمه مي كنند واشك مي ريزند.
به راستي كه اگرنبودالهي بودن وولايت پذيري و فتح الفتوح آنان الان مسيرتاريخ به كدام بي راهه رفته بودواز تفكر وآرمان شيعه چه مانده بود؟
امروز به نيكي دريافتم ارزش واقعي آن همه ايثاروفداكاري وتشخيص وتصميم به موقع وصحيح را !
اينكه تكليف خودرا درمقاطع حساس بداني وتصميم درست بگيري به سادگي حاصل نمي شود مگرآنكه يك عمر آن را تمرين كرده باشي وبايد آنقدر آزموده شوي تا در رگ وگوشت لحظه هاي حياتت ملكه شود ودرپيچ هاي خطرناك انحراف وانحطاط والتقاط راه را گم نكني ودر جايي كه بايد، امام خويش را دريابي وجان را به كلام اوبسپاري...
آري!
امروز سيطره ي ورودي شهركربلا درعمود 960 را مي توان سيطره ي فتح ناميد چراكه قلب وجان همه ي زائران از هرقوميت ونژادي به بركت محبت به حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) لبيك گويان به ساحت اهل بيت (ع) بودو مملو از بصيرت ناب ووصف نپذير.
***
فطرس روح
نسيم هم گويا براي بدرقه ي زائران اربعين درمسيركربلا هم مسير شده تا از دل هاي روانه شده به سمت حرم حسيني جا نماند.
روح! اين هديه ي پاك الهي كه خداوند به انسان هديه كرد واو آن را دربند هواهاي نفساني وتمايلات مادي به زنجيرش كشيده وبيمار ورنجورش ساخته هرقدركه به كربلا نزديك ونزديك تر مي شود گويا جاني تازه مي گيرد و اين فطرس پروبال سوخته دارد شفا مي گيرد .
زخم هاي بنشسته ازگناه برپيكره ي الهي اش التيام مي يابند وتطهير مي شوند براي ورود به كانون طهارت روح ! قلعه هاي بلند وريشه يافته ي غرور وتكبر وصفات شيطاني دچار زلزله اي سخت شده ودرحال فروريختن هستند وخانه دل دارد غبار روبي مي شود براي پذيرفتن نور حضور يكي از دوازده سرچشمه ي زلال هستي كه رنگ سرخش اشك همه ملائك واهل سماء وآدم ابوالبشر وهمه ي وجود را درآورد...
بتاب برما كه دلهاي يخ زده ي ما سخت محتاج حضورگرم وحيات بخش توجه شماست...
مولاي من...
من آن ذره ي ناچيزم كه تو بهايم دادي وبه سوي خويش فراخواندي!
من آن وصله ي ناجورم كه سرگرم كاروزندگي خويش بودم وغافل اما به ناگاه تو دعوتم كردي!
من آن شاخه ي خش نااميدم كه توبانگاهت درون ريشه ام اميدرا ساري وجاري كردي!
من آن آواره ي بدبختم كه دربرهوت گمگشتگي و واماندگي دست وپا مي زدم وتودرجوار خويش مأوايم دادي!
من آن رميده ام كه عمري گناه مرابه سوي غير تو رماند واما تو باز مهربانانه مرابه آغوش كشيدي!
اي آنكه بدترين ميزبانان ناجوانمرد تاريخ رسم ميهمان نوازي را درحقيقت روانداشتند!
بيا وآنكس راكه خودت دعوت كردي به سوي خويش،اجابت فرما !
***
ازعقل تا جنون
اينجا همه ي مرزهاي وجود درهم مي ريزد؛ عقل،عرفان،احساس وتمام ذرات وسلول هاي درون!
به ناگاه اين همه درهم ريختگي وآشفتگي به سمت وسوي مغناطيسي بي نظير سربه نظم گذاشته وازوادي حيرت وسرگشتگي به سوي يقين واطمينان قلب رهنمون مي شوند.
نه مي شود سكوت كردونه مي توان فرياد كشيد!
نه مي توان گريه كردونه ميتوان خنديد!
گاه گاهي فقط مي تواني نگاه كني وگاهي هم مجبوري چشمانت را ببندي!
معلوم نيست چه خبرشده وچه كسي دلت را برده؟
هركس كه هست كارخودرا خوب مي داند وراه ورسم دلبري را نيك مي شناسد...
عقل وانديشه كه مبهوتند مگرآنكه دل بتواند چيزي را ازميان اينهمه امواج جان فزا دريافت كند.
نه رفتن معنا داردونه رسيدن!
نه مي شود قياس كرد و نه مي توان سنجيد!
فقط وفقط بالا رفتن ضربان وتپش قلبت نشان مي دهد كه داري به جايي نزديك مي شوي كه با تمام وجودت از همه جاي دنيا سازگار تراست...
جايي كه شايد وادي جنون باشد وكسي نمي فهمد حال مجنون را مگرآنكه خود چشيده باشدطعم جنون را !
***
دست در دست دريا
وسرانجام اين رودخانه ي درحركت كه سرچشمه اش به يقين درخاك نيست دست به دست دريا مي دهد وازحركت مي ايستد.
ظاهرش به آرامش شايد برسد اما درونش متلاطم وطوفاني مي شود !
دست به دست دريا كه مي دهي تورا مي كشد و به درون خود مي برد وغرقت مي كند وديگر ازماهيت رود بودنت چيزي نخواهد ماندو دريا خواهي شداما كساني محو خواهند شد كه قيد لذت زود گذر گذشتن از ميان دريا وكوه ودشت هاي زيبارا زده وميل دريا شدن را داشته باشد .
آنانكه دريايي مي شوند،سونامي مرموزي تا ارتفاعي بلند بالايشان مي برد وبازدراعماق اقيانوس فرو مي نشاند.
هرقدركه بالاتر بروي بيشتر درعمق سينه ي دريا خواهي رفت وچون ساحل راببيني اورا وهرچه درش هست درهم خواهي شكست وتا هرجايش هم كه بروي باز مي گردي وديگر آرامش را فقط در خشكي نخواهي جست و آسايش را درجوش وخروش وتلاطم خواهي دانست.
پس بايد همراه با اين رودخانه كه شدي هرچند كه قطره باشي دستت را به دست دريا برسان...
***
كوچ
الهي...!
من آن پرنده ام كه به شوق وصال ازسرزمين خود دل بريده وازهمه ي آنچه وآنكس كه داشتم به سوي مقصدي كه عاشق ترين موجود هستي نداي رضاً برضائك سرداد آواره شدم وازميان كوه ها وبيابان ها گذشتم و كوچ كردم...
خسته ام ازهمه پريدن ها وافتادن هاي اين دنيا!
بريده ام ميله هاي قفس تنگ تن وازاين همه بال وپرزدن بي امان وبي هدف...
من تورا فقط مي خواهم وبه چيزي غير از رسيدن به تو راضي نخواهم بود و ديگر دلم تاب ماندن را ندارد!
الهي...
تحمل اين زخم هاي كف پا واين پريشاني وكوفتگي تن آسان است اما با دوري ازتو چه كنم ؟
خدايا !
فرصت كوچيدن را داده اي اما منزل ومأواي من كجاست؟
دلم سوخت وآب شد...
تو خريدار جان خوبان وپاكاني اما ازفضل بيكرانت بر مي آيدكه بدي چون من را هم خريدار باشي...
مرا عجيب عطش بستن چشمهاي ظاهر وگشودن ديده گان دل مي باشد تا لقاء تو وتفسير عند ربهم يرزقون را دريابم!
من هواي احياء شدن دارم اما نه اين نفس كشيدن ومردگي به نام زندگي رابلكه آن حيات را مي خواهم كه شهدارا وعده داده اي...
الهي...
نه اميدي به عمل خويش دارم ونه تكيه برهمت وتوبه ي خود؛ من تمام اميدواري ام به فضل توست تا به واسطه ي آن دراين كاسه ي خالي وجودم مُشتي كَرَم بريزي واين فقير نادار را دارا وغني سازي...
***
تاوان عاشقي
همه ي اينان كه اينجا مي بينم لنگ لنگان وبه سختي راه مي روند وخستگي ازسراپاييشان مي بارد دارند تاوان عاشقي خودرا مي دهند.
هزينه وبهاي عاشقي كسي را مي دهند كه همه ي وجود وهرچه داشت را براي دوست هديه كرد ...
نه ازكسي توقعي دارند وانتظار مُزد!
مگرنه آنكه امام عشق زنده است ومي بيند؟
پس منزل وشهرخويش كجا واينجا كجا؟
تحمل اين رنج سفر وطي طريق را پياده تا آخر چرا؟
كاش آن غروب اهل خيمه ات را پاي برهنه بر روي خارهاي اين بيابان نمي دواندند...
كاش ازكربلا تاشام ازسختي سفر پايشان وازطعنه واهانت دلشان مجروح نمي شد...
ما نيزتاوان پاهاي
general.info-qr | |
العنوان | در مسیر وصال |
المؤلف | حمید اکبری |
المشارکة فی | 1394/10/15 |
general.info-tags | #پیاده_روی_اربعین |
ألآراء