احمد، مرغش یک پا داشت
3 Jan 2015
مادرش همیشه میگفت یک دنده است. نه اینکه تک پسر بود او را زیاد دوست داشتند و عزیز بود. هر وقت موقع بازی بود و نوبت به او می رسید جرزنی میکرد. مگر میشد از دستش به کسی شکایت کرد. با هم بزرگ شده بودیم و او رفیق گرمابه و گلستان من بود. روزهای جنگ بود و شور اعزام به جبهه. هیچ کس نتوانست حریفش شود. ما که خانواده پر جمعیتی بودیم خیلی گیر برای اعزام نداشتیم اما دردانه مادر، جناب احمد آقا بالاخره تک پسر بود. به هرقیمتی بود با همان یک دندگی، خودش را به جبهه رساند.
شب عملیات برای عبور از میدان مین، رقابت بود. همه یک طرف احمد یک طرف:
- پسر جان تو تک پسری، امیدی، مگر میشود .... اصلا
- حاجی قسم به ابوالفضل که مدیونی اگر من نروم
- باباجان آخر تو چشم به انتظارت هستند نمیشود بحث نکن
مرغش یک پا داشت. باید می رفت. جر زنی های او اینجا هم تمامی نداشت و رفت. هنوز چند قدمی دور نشده بود که صدای انفجاری او را به سمت ما پرتاب کرد. همه دعا میکردند و بالای سرش دویدند. چشمانش در چشمانم خیره بود و می خندید. پایش را از دست داده بود. نفس نفس میزد.
- من وقتی مرغم یک پا دارد، چرا خودم یک پا نداشته باشم. باهمین یک پا هم می توانم کربلا بروم.
سالها گذشت و او با همان یک پا چندین بار اربعین کربلا بود. احمد مرغش یک پا داشت...
general.info-qr | |
العنوان | احمد، مرغش یک پا داشت |
المؤلف | فرهاد صادقی معتمد |
المشارکة فی | 1394/10/13 |
general.info-tags |
ألآراء
ممنون و سپاس بخاطر زحمتی که کشیدی و وقتی که گذاشتی