آفاق
28 Dec 2015
« آفاق »
کودکی را می بینم
که پس اندازش را
در پرتقالی قدیمی
و سیبی که صورتش را با سیلی سرخ کرده
با ما در میان می گذارد
دخترکی عادی
روزهایش را در تلخی چای حل کرده
تا مردی که با کوله پشتی غمگین از کنارم می گذرد
از آن رد شود
پیرمردی ملیتش را
در طول راه نذر می کرد
تا نادیده بگیرمش
هرچه دورتر می شد
با من یکی تر بود
راه فلسفه داشت
پیرزنی که نمازش را نشسته می خواند
فیلسوف بود
برای همین شبی که مسافر نداشت
دلایلش با گریه روشن می شد
ما تا صبح کنار نمازش خوابیدیم
نان گرمی که می پخت
حرف هایش را ترجمه کرد
از زخم هایش گفت
که بدون سرپرست بزرگ می شد
نماز صبح بیدارمان کرد
با زبان عربی
برای مان نان پخت
با زبان عربی
جوراب های مان راخشک کرد
با زبان عربی نمازش را خواند
ما رکعت دوم به بعد فهمیدیم
یکی از ما در جنگی قدیمی
پسر بزرگش را از پا انداخته
بیرون خانه
مردی با عصایش درد دل می کرد
و احتمال می داد تاریخ تکرارنشود
شاید می دانست مسافر می تواند
پیغام دلش را برساند
من معتقدم راه فلسفه دارد
پیرزن فلسفه دارد
پسر مبارزش فلسفه دارد
هر جنگی فلسفه دارد
ما در جایی دور به هم می رسیم
یاد می گیریم تفنگ های مان را
به موقع میزان کنیم
ماشه ها یاد می گیرند
سر راه برادرهای مان سبز نشوند
وطن مرزهایش را بردارد
در اولین رودخانه غرق کند
و ما بیشتر از آن که زبان هم را بفهمیم
کنار هم راه می رویم
راه می رویم
راه می رویم
و همین روزها
به هدف می رسیم
general.info-qr | |
العنوان | آفاق |
المؤلف | مجتبی صفدری تمرین |
المشارکة فی | 1394/10/07 |
general.info-tags | #پیاده_روی_اربعین |
ألآراء