بسم اللّه

عطش

‎25 Dec 2015
 

 خود را به کناره ها کشاند ، بی تاب بود ،  بی تابی را می شد از حالت لبانش فهمید ، گویی می خواست چیزی را بفهماند، ناگهان بیرون پریدسراسیمه به سمتش دوید و  او را به آب رساند. باز بیرون پرید چند باری این عمل را تکرار کرد ، او نیز هربار او را از روی زمین به قصد رساندن به آب  بر می داشت ، اما بار آخری که این کا ر راکرد تلزی کنان در میان دستانش جان داد ، با دیدن این صحنه اضطرابی در دلش افتاد، در فکر بود که ناگهان نوایی از گوشه پنجره نیمه باز اضطرابش را بیشتر کرد ، کنار پنجره رفت نگاهی به خیابان انداخت ، صدای دسته عزاداران بود ، آن وقت بود که تازه یادش آمد روز تاسوعاست ، دسته عزاداران  حرکت  می کرد ، و او همانگونه که به ماهی خیره شده بود بادیده ای  گریان زیر لب با دسته عزاداران هم نوا شد                                                                                             

                                   ای عمو آب چه شد دره نایاب چه شد ...




معلومات الاثر
general.info-qr
العنوانعطش
المؤلفندا حقانی
المشارکة فی1394/10/04
general.info-tags

ألآراء