بسم اللّه

در آستان رحمت

‎19 Jan 2017

شب است. بعد از یک روز پیاده روی با پاهای تاول زده و کفش های پاره به عمود ۱۴۰۰ می رسیم. صدای اذان مغرب، صدای دعوت به یکتاپرستی و هدف غایی جهاد حسین (ع) ما را به خود می خواند. نماز می خوانینم و به نیت ادامه مسیر پس از نماز صبح در موکبی اتراق می کنیم.

بخوابیم؟ سوالی است که دهان به دهان بین مان دست به دست می چرخد. فکر می کردم تنها منم که دیگر صاحب قلب خودم نیستم. قلبم مثل براده ی آهنی که نزدیک آهن ربایی رسیده باشد به سمتی کشیده می شود که امان خواب را از من گرفته است. تصور این که فقط ۵۲ عمود مانده، فقط ۵۲ عمود...

راه می افتیم. باران می بارد یا من دنیا را خیس می بینم؟ اشک، آه حسرت و شوق دیدار. قلبم مانند پرنده ی اسیری است که به امید پرواز خود را به دیوار قفس می کوبد در قفس سینه بند نمی شود. پاهایم می لرزد. حس غریبی ست. شوق دیدار و ترس از حضور. از لحظه ی دیدار می ترسم. چه بد مهمانی هستم. کاش دستم خالی بود... کاش دستم خالی بود. من از آن چه با خود به دیدار می برم، می ترسم.

سرافکنده تا پای دیوار حرم آمده ام و خجالت زده روی پله های امانتداری نشسته ام. کاش می توانستم کوله بار گناه و عصیان و نافرمانی ام را به امانتداری بسپارم و دست خالی به حضور بروم. نیمه شب است و موج جمعیت مانند پروانه هایی سبک بال دور حرم می چرخند. کاش باران نفسم را می برد یا گناهم رامی شست. سنگینی دستی را روی شانه ام احساس می کنم و صدای مهربان خانمی که می گوید: توکل به خدا برو دیگه برای نماز جا پیدا نمی کنی. چادرم را کنار می زنم تا صاجب صدا را ببینم. در انبوه جمعیت هیچ کس نبود. و ناگهان صدای قرآن که می خواند:

ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا ربنا و لا تحمل علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا واغفر لنا وارحمنا ...

و من به امید اذن و نگاه و توسل می روم.


معلومات الاثر
general.info-qr
العنواندر آستان رحمت
المؤلفبهناز علمداری
المشارکة فی1395/10/30
general.info-tags #طریق_الحسین

ألآراء